کارناوال دنیا
خوشیها همه بینام و نشانند، همه کولیاند، از قبیلهی کولیها میآیند، آزاد و وحشی، یک هو از ناکجاآباد سر و کلهشان پیدا میشود و یک هو هم غیبشان میزند، اما امان …امان از دردها، .. دردها همهشان شناسنامه دارند، همهشان شجرهنامه دارند دردها میآیند که خانه بسازند، اصلا میآیند که خانه کنند، میآیند که بمانند، میآیند که بچه کنند ،خودت نگاه کن، نگاه کن میفهمی اول دلت میسوزد، بعد قلبت درد میگیرد، بعد ریههات از نفس میافتد و پاهات از توان … .اینها را دنيا نگفته بود اما دنيا نشانم داد.
قسمتی از کتاب کارناوال دنیا:
یادم است بعد از ظهر بود و هنوز از اثر دوغی که با ساندویچ کتلت مامانپز برای ناهار خورده بودم، منگ بودم. سر کلاس ادبیات چرت میزدم و برایم مهم هم نبود که چیزی نمیفهمم. میدانستم دنیای امروز دنیای ارتباطات است و ارتباط یعنی کلمه. هرچه بیشتر کلمه بدانی، بهتر حرف میزنی، هرچه بهتر حرف بزنی، زیباتر به نظر میرسی و زیبایی کلید ارتباط بود و ارتباط هم رمز موفقیت؛ اما کنار آمدن با این کلمات چندپهلو برایم سخت بود. به جایش دنیا را داشتم که هم بازی این کلمات را میفهمید و هم با آنها هم بازی میشد. من دنیا را در خانه داشتم که در نظرم خداوندگار این چیزها بود و میتوانست بعدا به روش خودش تمام این تعبیرها و تفسیرها را توی مغز من فرو کند.
سرجایم ولو شده بودم که مردک دبیر با آن نگاههای هیز و تیز حال به هم زنش، وسط کلاسی با چهل نفر دانش آموز، میز من را برای نشستن انتخاب کرد و مجبور شدم تا حد ممکن صاف بنشینم. به پشتی نیمکت تکیه دادم تا از دستهای دراز مدام در حرکتش فاصله بگیرم. با وجود این هنوز هم حواسم جمع چرندیاتی که با چاشنی شوخی تند شده بود، نمیشد. داشتم حساب و کتاب میکردم که اگر این کلاس را از جمع کلاسهای کنکور مدرسه حذف کنم، چقدر از پولهای زبانبستهام را میتوانم پس بگیرم. با این پولها چند تا کتاب تست میشود خرید، چند تا تست توی کنکور جلو افتاد، این چند تا تست خودش چند رتبه میشود.
ضرب و تقسیمم تمام نشده بود که یک صدا خيالاتم را به هم ریخت. کسی به در زد و بعد در کلاس را باز کرد. ذهن بازیگوشم آمادهی بیرون پریدن از در بود که با صورت به مانع برخورد کرد.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.