ساعت شنی
آرام دستهایم را از میان دست هایش بیرون می کشم و سر جایم می نشینم. چشم به تاریک و روشن اتاق می دوزم و نفس میکشم. عميق، پردرد، خسته، گنگ…از روی تخت بلند می شوم. – کجا؟!!
به صورتش که حالا میان نور کمرنگ و بی جان اتاق، سایه روشن افتاده نیم نگاهی می اندازم و به سمت پنجره حرکت می کنم. پردهی شیری رنگ را به آرامی کنار می زنم. چشم می دوزم به کوچه ی خلوت و بی ترددی که تنها با نور تیر چراغ برق کنار دیوار روشن شده و بس. دایره ی دیدم از در پر نقش و نگار آپارتمان ۱۶ واحدی سمت راست شروع و به در سیاه و سادهی خانه ی کلنگی سمت چپ ختم می شود. این بین، نقطه ی طلایی دیدم تنها درخت پیر و خسته ی مجنون است که سر به زیر و آرام کنج دیوار روبه رو کز کرده.
حرکت سایه ای را در کنار درخت احساس می کنم. به آرامی دست روی شیشه میکشم تا نگاهم شفاف تر شود. درست می بینم. بی اختیار تکیه ام را به دیوار کنار پنجره می دهم. می دانم که این جاست، می دانم که در این جاست و خودش بیرون از این خانه.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.