پرواز در مه
در قابلمه را می بندم و سبد را داخل سینک میگذارم. تا نیم ساعت دیگر ماکارونی تک نفره ام حاضر می شود و من با وجود شفته بودن، طعمش را با تمام غذاهای بیمارستان عوض نمی کنم. با یادآوری بیمارستان و اتفاق دیشب ناخواسته نچی می کنم و از آشپزخانه خارج می شوم. سعی میکنم نگاهم به سمت کاناپه و خرت و پرت های رویش نچرخد. آخرین بار کی این قدر نامنظم بوده ام؟ یادم نیست!
به سمت اتاق قدم بر می دارم. از صبح تمام تلاشم را کرده ام تا ذهنم حول اتفاق دیشب نچرخد. حول آن دختر بچه و ضجه های مادرش، تلاش کرده ام اگر شده برای چند ثانیه تصویرها را از جلوی چشمم پس بزنم اما هر چه بیشتر تلاش کرده ام کمتر موفق شده ام. سردرگم میان اتاق می ایستم و اطراف را از نظر می گذرانم. مرتب کردن قفسه ی کتاب ها و جمع کردن لباس ها می تواند تا آماده شدن غذا کمی سرگرمم کند. کلیپس را از روی میز بر می دارم و شل روی موهایم می زنم. همین که این موهای بلند اطرافم نریخته باشد کمی آرامم می کند. کتاب ها را از روی زمین بر می دارم و روی میز می گذارم. با عجله و بی حوصله به سمت تخت می چرخم. مانتوام را به چوب لباسی می زنم و بدون اینکه داخل کمد بگذارم، چوب لباسی را روی تخت رها می کنم.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.