یواشکی
دستکش های سیاه و جذب را یکی یکی دست کشید و مجدد نگاهی به سر تا ته کوچه انداخت، موقعیت امن و امان بود. از دیوار فاصله گرفت تا شتاب خیز گرفتنش زیاد شود. با جهشی دست راستش به لب دیوار گیر کرد و تنش آونگ شد به همین نقطه اتصال اندک. سینه ی کفش های عاج دارش را به دیوار گذاشت و با تکیه به اهرم پنجهی های قوی و عضلات بازویش که انگار از پولاد آب دیده بودند، کل وزنش را بالا کشید. به فاصله ی پلک زدنی، روی دیوار جا گرفته بود. مگسک چشمانش مسیر رسیدنش تا تراس آپارتمان مورد نظرش را هدف گرفته بود که با تابش نوری به کوچه، تیز و چابک، دراز به دراز پهن شد روی لبه ی کم عرض دیوار، لباس سرتاپا سیاهش، در این شب تاریک و قیرگون و در سایه ی درختان کهنسال پیاده روی اجازه نمی داد از کوچه متوجه او شوند. به محض عبور ماشین گذری، سریع روی پا ایستاد و دیگر معطل نماند. نرده های بلند و سربرگشتهی نیزه مانند، مرز مشترکی ساخته بود بین این حیاط و خانه ی همسایه، ردیف میله های باریک و استوار، دستگیره هایی خوش دست و مطمئن بودند در مسیر رساندنش به ساختمان. پای تراس نفسی گرفت تا قوایش را جمع کند، اگر در تخمین جهشش اشتباه می کرد، وسط حیاط فرود می آمد…
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.