هزارتو
معرفی کتاب هزارتو:
قسمتی از کتاب هزارتو:
پاهایم به زمین میخ شده بود. قباد گله را هی کرد سمت جوی که نگاهش به من افتاد.
_ پسرش اومد . . .
مردان از دور جنازه کنار رفتند.
زیر گردنش کبود بود. سیاهی در سفیدی چشمان مردهاش گمشده بود.
زن که در حیاط را باز کرد و سرک کشید، حاج عباس به سمتش حمله کرد چادر گُلدارش را از سرش کشید. زن جیغ زد و حاجی چادر را روی جسد لخت انداخت.
چادر سفید لکهی سرخ خون را پس داد.
_ بی ناموسی کرده . . .
_ هر کی کُشته ناز شصتشاش.
مهران پوزخندی زد و داد زد: بگردید شاید جسد زن هم باشه.
حاج عباس داد زد: زنگ بزنید اورژانس . . . جمع کنید این بساط رو آبرو ریزی نکنید.
قباد گَله را رم داد.
_ جمع کنیم که چی بشه؟ انداختن وسط میدون تا درس عبرت برای بقیه بشه.
مهران دستی توی موهای لختاش کشید و گفت: هی پسر تو نمیدونی بابات سر وقت ناموس کی رفته که اینجوری اختهاش کردن؟
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.