نجوای ناجی
داستان عشق دیوانه وار زنی شکننده و رنج دیده به مردی دست نیافتنی، در حصار تعصبات خشک و خشونت های بی حد و مرزا
جانان من! می آیی، آهسته بیا، این جا هزاران کفتار؛ آمادهی دریدن، خفته اند! جان قلمما تو راه بهشت را بلدی؟ آمدی هوشیار باش تا راه برگشتنت گم نشود، آخر اینجا قعر جهنم است؟ تندیس سر تا پا عسلم! مراقب باش که جهنم بان، شاهپرت را نچیند، مثل من زمین گیر میشوی. حواست جمع باشد، فرشته های بی بال و پری سقوط می کنند؟ بیا آهسته و هشیار بیا بیا تا این جهنم، من را در آتش یخ بسته اش انبلعیده است، به دادم برس. بیا دوستم داشته باش ناجی جان.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.