سبد خرید

مه‌ جبین

دسته: , , ,
موجودی: موجود در انبار

480,000 تومان

در حالی که قهقهه می زد، انگشتان ظریفش را روی دست مه جبین گذاشت و چشمک زد.
– امشب فهمیدم یه دیوونه ی واقعی هستی دختر. نترسیدی کار دستت بده؟ بیچاره رو بدجور سنگ رو یخ کردی.
چشمانش از شدت خنده های مستانه به اشک نشسته بود. روی صندلی پایه بلند فلزی تکان می‌خورد. کنترلی روی صدایش نداشت. – حقش بود پسره‌ی تهی مغز دیوونه. ول کن نبود! باید یه جوری گوشی رو میدادم دستش! – فکر کردم ازش خوشت اومده. خیلی توداری مه جبین. – پسرای اینجا جنبه‌ی عشق و حال ندارن بارانا. بارانا با خنده پشت دست مه جبین زد.
– واسه همین چیز است که نمیشه بهشون اعتماد کرد، ولی لو ندادی. حواسم بود داشتی از همایون تعریف می‌کردی.
ردی از شیطنت در چشمان پر جنب و جوش و عاصی دخترک موج گرفت. یک جا بند نبود و روی صندلی‌اش این طرف و آن طرف می‌رفت. با انگشتش بی‌رمق سقف سالن را نشان داد و خندید.

تعداد:
مقایسه



مه‌ جبین

مه جبين سرش را بالا گرفت و از آن فاصله‌ی کم به صورت شاهپور نگاهکرد. از کجا فهمیدی منم مثل تو بهار نارنج دوست دارم؟ شاهپور صورتش را با لبخند پایین آورد. لب‌هایش را کمی بالاتر از پیشانی او و روی ریشه‌ی موهای مه جبین گذاشت. او پلک زد و شاهپور با حالی خوش از یادآوری خاطرات دور، زمزمه کرد: وقتی جلوی خونه‌ی خاتون، چشمم به چشمت افتاد و دعوتم کردی تو. وقتی درو باز گذاشتی و با یه دنیا شرم و خجالت خواستم از کنارت رد شم عطرت پیچید تو سرم. همونجا دلم یه بار دیگه لرزید. وقتی با سینی چای دارچین و لیمو از آشپز خونه بیرون اومدی و قندون نقل بهارنارنج رو گرفتی جلوم و لبخند زدی هوش از سرم پرید. همونجا، با نازی که تو صدات بود گفتی: «بفرمایید عالیجناب سرد می‌شه. » دستم روی پام مشت شد و فهمیدم که ای دل غافل، تموم شد، توکار دلمو ساختی. خاتون از بهزیستی و بچه‌ها می‌پرسید اما خدا شاهده یه خط از حرفاشو نمی‌فهمیدم نگام بدون اینکه روش اختیار داشته باشم، زیرچشمی گریز میزد سمت تو که به نمرق تكيه داده بودی و به کتاب هم روی پات باز بود، جرقه‌ی این عشق از چشمای تو زده شد و رسید به هشت سال شناختی که روز به روز منو بیشتر از این انتخاب مطمئن کرد، یه بار نشد فکر کنم که تو وصله‌ی تن من نیستی. اوایل چرا؛ می‌ترسیدم. مخصوصا وقتی خاتون پیش خودم وصیت کرد، اما بازم… توکل کردم مه جبین با لبخند پیراهن شاهپور را بوسید. صورتش را به سینه او کشید و با شيطنتی که حالا در صدایش هم به اوج رسیده بود گفت: خدای شاهپور همين قدر مهربونه.

 

 

اشتراک گذاری:
نويسنده/نويسندگان

نوع جلد

شمیز

قطع

رقعی

سال چاپ

1399

نوبت چاپ

تعداد صفحات

847

زبان

موضوع

شابک

9786226329859

وزن

905

جنس کاغذ

,

نقد و بررسی‌ها

هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.

اولین کسی باشید که دیدگاهی می نویسد “مه‌ جبین”

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *


The reCAPTCHA verification period has expired. Please reload the page.

پرسش و پاسخ از مشتریان

هیچ پرسش و پاسخی وجود ندارد ! اولین نفری باشید که درباره این محصول میپرسید!

موقع دریافت جواب مرا با خبر کن !
در حال بارگذاری ...