سبد خرید

مفتون

ناشر : علیدسته: , , ,
موجودی: موجود در انبار

200,000 تومان

اشکی از گوشه چشمش غلتید، گونه اش خیس شد و دلش سر خورد. دیگر اختیار بادبادک دلش را نداشت. دختر کی بود میان تپه های سبز و نخ بادبادک دلش از دستش رها شده بود. فقط میتوانست دستش را سایه بان نگاهش کند و رفتن بادبادک را به نظاره بنشیند

تعداد:
مقایسه



مفتون

درباره نویسنده شادی جمالیان:

شادی جمالیان نویسنده کتاب مفتون، متولد  1360 است. 

معرفی کتاب مفتون:

شیرین یکی یک دانه‌ی حاج توفیق کشمیری است، مردی که در دهه‌ی پنجاه به مردانگی و بزرگ‌منشی شهره‌ی عام و خاص است. اما شیرین آرزوی عجیبی دارد، چیزی ورای تصور پدرش… دلش می‌خواهد بخواند، خواننده معروفی شود و این یعنی بازی کردن با دم شیر… او عاشق عماد می‌شود و عماد را پُلی برای رسیدن به آرزوهایش می‌بیند. غافل از اینکه عماد هم مثل پدرش مخالف خواسته‌ی اوست…

درباره کتاب مفتون:

شیرین مادریست که همسرش را به سودای ارزوی کودکی‌اش رها کرده است. ۳۰ سال بعد پسرش عاشق دختری می‌شود که وصله به جان معشوقه‌ی سابق شیرین است. این داستان داستان دلدادگی ممنوعه است…

قسمتی از کتاب مفتون:

شیرین به چشم‌های عماد خیره شد، لحظه‌ای کوتاه که برای قلب نا آرام دخترک طولانی و کشدار بود. ثریا حواسش به دختر عمویش نبود و شیرین از این فرصت استفاده کرد. عماد نگاهش را گرفت اما، ترانه مهرپویا میان ماشینی که شیشه هایش بخاطر بخاری روشن بخار گرفته بود، باعث میشد دل دخترک بلرزد، زیر و رو شود و مانند یک گنجشک خیس در مشت عماد اسیر گردد. ثریا دست دراز کرد و با گوشه چادرش شیشه کناری را پاک کرد، نگاهی به خیابان دوخت و با رسیدن به کوچه شان رو به شیرین گفت: -رسیدیم!

تمام شد، وقتی که شیرین می توانست در خلسه وجودی اش با عماد، حرف های ناگفته بزند به اتمام رسید و گفت: -با اجازتون ما پیاده میشیم! عماد گوشه خیابان نگه داشت، می دانست اصرار کردن فایده ای ندارد و دخترها بیشتر از این اجازه نداشتند پا را فراتر از گلیمشان بگذارند. صندوق را باز کرد و ساک های خرید را به دست دخترها داد. ثریا تشکر کرد ولی لب های شیرین برای خداحافظی کردن باز نمی شدند. ثریا ساک های مربوط به خودش را برداشت، و مابقی را به دست دختری داد که حواسش سر جایش نبود.

شیرین دستی تکان داد و به سمت خانه شان به راه افتادند. پاهایش می رفتند اما دلش آشوب شده بود، ترانه مهرپویا را زیر لب زمزمه می کرد و بغض در گلویش نشست. وقتی به خانه رسیدند حاج توفیق بابت زود آمدن تشویقشان کرد، شیرین سر کیف نبود. چیزی را در ماشین عماد به جا گذاشته بود، چیزی که باعث میشد لحظه‌های طولانی به نقطه ای خیره بماند و یادش برود در کجا قرار دارد. ثریا خرید هایشان را نشان داد، حاج توفیق اتاق را ترک کرده بود تا دخترها حسابی ذوقشان را نشان
دهند…

اشتراک گذاری:
نويسنده/نويسندگان

نوع جلد

شمیز

قطع

رقعی

نوبت چاپ

سال چاپ

1401

تعداد صفحات

533

زبان

موضوع

,

شابک

9789641937623

وزن

515

جنس کاغذ

,

نقد و بررسی‌ها

هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.

اولین کسی باشید که دیدگاهی می نویسد “مفتون”

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *


The reCAPTCHA verification period has expired. Please reload the page.

پرسش و پاسخ از مشتریان

هیچ پرسش و پاسخی وجود ندارد ! اولین نفری باشید که درباره این محصول میپرسید!

موقع دریافت جواب مرا با خبر کن !
در حال بارگذاری ...