لولیوش
قسمتی از کتاب لولیوش:
برگشت و دوباره به پشت سر نگاه کرد. کاویار با فاصله کمی كنار آزالیا ایستاده و حرف میزد، عرفان هم بیخیال و سوت زنان چمدانها را داخل اتومبیل میگذاشت.
از اینکه آنها بیتوجه به حال و روز او، به کارشان ادامه میدادند لج گرفت و بیشتر از آن از کاویار که کوتاه نمیآمد. صحبتهایشان طولانی شده بود و حتی فراموش کرده بود برای پنهان شدن او در پشت صندوق عقب، رمان را از دست میدهند.
دستهایش را در آغوش گرفت و باز هم سرچرخاند. نیم رخ صورت و بینی آزالیا سرخ شده بود و هنگام حرف زدن بخار غلیظی از دهانش بیرون میآمد. پوسه کاویار روی صورت ازاليا غافلگیرش کرد و بعد نگاه بیحالت کاویار که در چشمهایش نشست. بلافاصله نگاهش را دزدید و به آنطرف و به اتومبیلهای پارک شده دوخت. چرا تعجب کرده بود؟! او کاویار بود همان فوتبالیست بننام با آن خانواده بدنام تر! دلش برای دیدن او ضعف رفت، با خود فکر کرد اگر آوا اینجا بود و از نزدیک اسطوره توخالیاش را میشناخت باز هم همچنان واله و شیدایش میماند؟
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.