لالایی
معرفی کتاب لالایی:
ولی روند زندگی او را با انسانی متفاوت و بخصوص با پیشهای متفاوتتر آشنا میکند و بالاخره داستانی روایت میشود که هم دختر داستانمون و هم قهرمان مرد مرموز قصهمون که تا به حال توی هیچ داستانی و رمانی انتخاب نشده و هرگز به این شکل بهش پرداخته نشده میآیند و کتاب لالایی رو به تصویر میکشند…
قسمتی از کتاب لالایی:
از اینکه شماتتم میکرد به او حق میدادم، ولی همیشه همین قدر چشم سفید بودم. همیشه فرشته میگفت إلى تو چقدر کله خرابی! چه دل و جراتی داری، چطور این قدر دل گندهای؟!
خب من این طوری بودم دیگر. اگر ذاتم اینگونه نبود هنوز همان مائده سادات عزیزجون بودم و پایم هم به خارج از شهرمان نرسیده بود و اگر خیلی زرنگ بودم همان جا درسم را میخواندم و شوهر کرده بودم، دو تا هم بچه آورده بودم، ولی جنس من مثل آنها نبود؛ من، من بودم. من مائده سادات آنها نبودم. من الناز بودم. از اسمم هم بدم میآمد و به همه میگفتم إلى هستم، یعنی الناز، حتی یک بار وقتی یکی از اساتید متوجه شد بچهها الى صدایم میکنند، خیلی تعجب کرد و گفت مائده که اسم خیلی زیباییه و من آدم بیسلیقهای هستم، ولی من از این شکل اسامی که عزیزجون انتخاب میکرد بیزار بودم. هرچند که بارها طاهره ساداتمون گفته بود اسم مرا او انتخاب کرده است.
آقام هم تایید کرده بود، ولی من زیر بار نمیرفتم اصلا من یک اسم نازدار مثل همین الناز دوست داشتم که حالا خودم برای خودم انتخاب کرده بودم.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.