عاصی
معرفی کتاب عاصی:
با سرقت چک و هم دستی ناجوانمردانهی تورج، برادر معتاد ترنج برای بیعفت کردن او باعث فرارش از خانه میشود و شرایط را برایش سخت تر میکند اما در میان تندباد حوادث ، حریم امن و غیرمنتظرهی مردی از جنس عشق با لحظههای سیاه زندگی دخترک گره میخورد تا….
قسمتی از کتاب عاصی:
پلکهایش را به زحمت باز کرد. گلویش میسوخت. کمی طول کشید تا موقعیت فعلیاش را تشخیص بدهد. فضای اطرافش ادامهی کابوسی بود که تصور میکرد هیچ وقت تمام نخواهد شد. هنوز آنجا بود. با پاهای خودش به آنجا امده بود… با دیدن لباسهایش که کف اتاق افتاده بود قلبش لرزید. لرز که نه … بلکه سوخت. مثل سوزشی که در تمام وجودش حس میکرد. سرچشمهی آتش توی سینهاش بود. توی قلب… دستهای لرزانش را به سمت زمین دراز کرد. لباسهایش را برداشت و شتابزده پوشید.
سینهاش سنگین بود. از درد… از بغض… کیف کهنهاش را که گوشهای افتاده بود برداشت و با قدمهایی لرزان از اتاق خواب لوکس و زیبایی که مدفن آرزوهایش شده بود بیرون آمد. سرش لبریز از صدا بود. سرشار از فریاد و جیغهای سر بُریده. نگاهش را از فضای تلخ خانه گرفت و با قدمهایی تند از آپارتمان خارج شد. به محض ورود به خیابان؛ سرما به تن سردش تازیانه کشید. دستهایش را زیر بغل زد و به راه افتاد. فقط میخواست تن الودهاش را از آن محیط دور کند. دور و دورتر…
با توقف اولین تاکسی مقابل پایش؛ محالترین جملهی ممکنی را که هرگز تصور نمیکرد با شرایط زندگیاش بخواند به زبان آورد: دربست! روی صندلی ماشین مچاله شد. رَدِ نگاه مات و سردش روی تن فضایی که بیرون از پنجره به دنبالش زوزه میکشید جا می ماند. انگار حس دیدن نیز در سکون تلخ چشمانش مُرده بود. طنین بهت زدهی جیغهایی که کف دست «او» خفه شده بود توی سرش انعکاس مییافت . «او» ی لعنتی… یا صدای راننده که با نگاهی خیره و آمیخته به کنجکاو به او زل زده بود به خودش آمد…
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.