شاهماهی
درباره نویسنده عاطفه منجزی:
عاطفه منجزی نویسنده کتاب شاهماهی، متولد اردیبهشت سال ۱۳۴۵ در مسجد سلیمان، است. پدرش از تبار بختیاری و مادرش، اصفهانی بود. او در اصفهان درس خواند و در سال ۱۳۶۴ ازدواج کرد. بعد از ازدواج به تهران آمد و ساکن شد. در سال ۱۳۶۹ صاحب دو فرزند به نامهای علیرضا و نگین شد. علیرضا، در رشته کامپیوتر درس میخواند و نگین در رشته دارو سازی مشغول به تحصیل است. وقتی فرزندانش دوساله بودند تحصیلات دانشگاهی را در مقطع کارشناسی حسابداری شروع کرد و هم اکنون دانشجوی مقطع کارشناسی رشته روزنامه نگاری است.
درباره کتاب شاهماهی:
ماهنوش غفاری به دلیل کشیدن چک بیمحل در شهری که کس و کاری ندارد، بازداشت شده و در حالی که در اوج ناامیدی است پیرزنی سالخورده او را به قید ضمانت و با گرو گذاشتن سند خانهاش، آزاد میکند. پیرزن او را به خانهاش میبرد و ماهنوش در اوج بهتزدگی و تعجب و بااکراه و تردید به خانه پیزرن میرود. او اصرار دارد بداند چرا پیرزن آزادش کرده است و حتی با خودش فکر میکند شاید این کار دردسری تازه باشد اما زن سالخورده از ماهنوش میخواهد تا صبور باشد و به او اعتماد کند تا بلاخره دلیل کارش را بفهمد.
قسمتی از کتاب شاهماهی:
این خونهٔ قدیمی، ارث و میراث همهٔ گذشتگانِ منه. به قابهای بزرگ روی دیوارها اشاره کرد و ادامه داد: ـ این نقاشیها، همهشون آبا و اجدادِ مرحومم هستند! تصاویری از پدرم، عموم، جد پدری و مادریم و خیلی از اقوام همسرم، حتی تصویر خود اسدالله میرزا، همسر مرحومم هم توی ایناست.
آهی کشید و با صدایی متأثر و خش دار، پرسید:
ـ به نظرت یه زن تنها و از خونوادهای با اصالت که شجرهٔ خونوادگیش به شازدههای قاجار برمیگرده، اونم توی سن و سالی که من دارم، چه چیز میتونه از تو طلب کنه!؟
نگاه کنجکاو ماهنوش به تابلوهای نقاشی نصب شده بر روی دیوارها کشیده شد. تعدادی بیشمار از تصاویر نقاشی شده در میان قابهایی بزرگ و دست ساز، دیوارهای مختلف سرسرای خانه و حتی دیوارهای جانبی راه پلهها را اشغال کرده بود. همهٔ آنها کهنه و قدیمی اما پر شکوه بودند. شکوه و جلالی که اگر چه کم رنگ و بیجان به نظر میرسید اما همچنان اصیل و دست نخورده بود، تصاویری از افراد، در لباسهایی به سبک تهران قدیم، با کلاههای اتابکی و شالهای ترمه به کمر!
دوباره نگاه سرگردانش به جانب خاتون چرخید که زنِ پیر باز هم ادامه داد:
ـ دختر جان، به خدای احد و واحد، قصد و نیت من، فقط و فقط قصد خیر و مبارکه! مطمئن باش اگه هر کاری هم کرده باشم برات و یا بعد از این انجام بدم، هیچ خیر و منفعتی برای شخص خودم نداره مگه پاداش اُخروی! میتونی حرفامو باور کنی!؟
سر ماهنوش خم شد و کمی بعد نگاهش را به آرامی بالا آورد، عجولانه به صورت فرتوت زن خیره شد و گفت:
ـ واقعاً دارم سعی میکنم که شک و تردیدی به حرفاتون نداشته باشم اما… قبول کنید خیلی سخت و غیرقابل باوره برام!
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.