سناتور
سناتور روایت چهار زندگیست. زندگیهایی که انگار هیچ ربطی به هم ندارند، اما در نقطهای… به هم برخورد میکنند و این برخورد، بستر حوادث بسیاریست.
سناتور، مردی که راه زندگی خودش را در کودکی انتخاب کرده و حالا دست سرنوشت در همین راه، او را به دنیایی وارد میکند که مسیر زندگیاش را برای همیشه تغییر میدهد. در این راه است که با خطر مواجه میشود، با رازهای پنهان… و با عشق!
روشنا، دختری که با تنهایی و زندگی یکنواختش خو کرده و حالا در میان همین روزمرهها، با مردی روبرو میشود که شاید… شاید دری به سوی خوشبختی برایش بگشاید!
کاوه، مرد مرموز ماجراست که با زیاده خواهیهایش قصری ساخته از هوس!
ریحانه، زنی که با یک رسوایی بزرگ به زادگاهش برمیگردد و حالا… طرد شده از همه کس، در خلوت به عاقبت خود و سرنوشتش میاندیشد!
قسمتی از کتاب سناتور:
ريحانه هر چه نفرت داشت در چشمانش ریخت و به خورد هیولای روبهرویش داد ولی خودش هم خوب میدانست که این سم برای او کار ساز نیست که اگر بود در تمام این مدت از زهر نفرت چشمان او مرده بود.
– چی از جونم میخوای؟ مگه همینو نمیخواستین؟ مگه نمیگفتین برگردم. حالا دیگه چرا دست از سرم برنمیداری؟
مرد سر تا پا سیاهپوش که انگار در اورکت ضخیمش درشتتر هم به نظر میآمد سریع چند پلهی اول را بالا رفت و ریحانهی ترسیده، پشت یکی از ستونهای ایوان پنهان شد که دست پدرش روی شانهی مرد نشست و او را عقب کشید.
– یالا از خونه من برو بیرون؟
– تا دخترت اینا رو امضا نزنه هیچجا نمیرم.
کاغذهایی که ریحانه خوب از محتوایشان خبر داشت را بالا گرفت و او دوباره فراری از امضایی که تایید تمام حرفهای آنها بود خودش را به اتاقی دیگر رساند و فریاد زد:
– من هیچی رو امضا نمیکنم، تو یه لاشخوری! به جنازه برادرتم رحم نکردی. حالا میخوای من حکم اعدام خودمو امضا کنم؟ قبول کنم هر چی تهمت بهم زدین؟!
مرد گامی پیش رفت و ریحانه در را محکم به هم کوبید که صدای برخورد شیشهها با هم در صدای جیغش گم شد. پدرش شانهی مرد را گرفت و او را از ایوان پایین کشید.
– پرو رد کارت… دست از سر دخترم بردارید. من مثل اون ساکت نیستم. ازتون شکایت میکنم.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.