سراب خیال
معرفی کتاب سراب خیال:
قسمتی از کتاب سراب خیال:
پلهها را شتابان بالا مىروم و به محض اينكه وارد اتاقم مىشوم همانند فردى كه در حال خفه شدن است و براي ذرهاى اكسيژن تقلا مىكند هجوم مىبرم سمت پنجره قدى اتاقم. پرده درون مشتم چنگ زده مىشود و در يك حركت كنار مىرود. پنجره را باز مىكنم و نسيم ملايمى به نوازش صورت ملتهبم در ميآيد. آن لحظه سقوط ترسناك از يك ارتفاع خطرناك را با تمام وجود تجربه كرده بودم!
آنقدر ناگهانى و سريع از آن ارتفاع پرت شده بودم پايين كه تمام اعضا و جوارحم فلج گشته بود! صداى باز و بسته شدن در اتاق را مىشنوم و كوچك ترين تكانى نمىخورم. از گوشه چشم مىبينمش كه كنارم مىايستد و او هم زل مىزند به سياهى آسمان شب. شبى كه براي من مملو از ترسهاى پنهان بود. از همانهايى كه وقتى در شهربازى تونل وحشت را مىخواستم تجربه كنم وحشت داشتم!
از آن تونل واتفاقات ترسناك درونش كه از تمامشان بيخبر بودم. و حالا من سوار قطارى همانند قطار شهربازى به سرعت وارد تونلى مخوف مىشدم.
_ميدونى كه هيچ وقت تحمل بىاعتنايى و قهر تو رو نداشتم. هميشه هر چى تو خواستى نه نگفتم. حتى ازدواجم با مهسا. گلويم از تحمل بغضى كه به ناگاه سر و كلهاش پيدا مىشود متورم و سرشار از يك درد سهمگين مىگردد. اشكها را در كاسه چشمانم حبس كرده بودم. همه را…
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.