زیر سایه درخت توت
با زانوانی که در شکم جمع کردم، مچاله شده کنار دیوار و تکیه زده بر پایه ی تخت نشسته ام. نمی دانم چه مدت از آغاز آن شب تکراری و پرتردید گذشته است و من با ذهنی خالی از هر یاد و فکر و خاطره، در خلسه و بهت خیره به روبه رو سپری کرده ام. تنها نوری که از میان پرده ی سفید و یاسی رنگ اتاق بخشی از فضا و نیمی از دیوار را روشن کرده، نمایانگر چرخش چندین و چند بارهی عقربه های ساعت و سحر شدن یک شب پر تردید دیگر است. همین نور اندک جرقه ای می شود برای مغز منقبض و در کمای من تا مرور کند خاطره ها، ترس ها و از دست دادن هایم را.
چشمانم در فضای نیمه تاریک اتاق چرخ می خورد و حرکت مختصر سرم، درد این ساعات بی حرکت نشستن را به جانم می نشاند. نگاهم از روی روشنایی هر لحظه بیشتر شده ی پنجره گرفته می شود و روی دیوار و قاب عکس های یادگار روزهای نه چندان دورم می نشیند. قاب عکس های دونفره که در میانشان البخند و شادی با غربت چشم ها عجین شده است.
لحظه های تلاش من برای خنداندن او و دقایق شادی که او برایم رقم می زد و حاصلش چندین عکس می شود که حتی با وجود لبخندهای حک شده روی صورتها، به راحتی می توان در پس آن بغض و اندوه را حس کرد و یک عکس در مرکز تمامی این قابها؛ عکس از دختری جوان و قرمزپوش با پوستی سفید که موهای بلند و طلایی و مجعدش صورت زیبا و چشم های روشن و افسونگرش را قاب گرفته است. عکسی آماتور از سوژهای حرفه ای و تنها عکس از این زن با نمایش همه ی زیبایی هایش.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.