به هوای تو
جوابم نگاه بروبر بود. “چه خیالی می کرد با خودش، که هی با دست مرا پیش بکشد و باپاپس بزند؟… خوش و بش و عشق و شیداییش، با افسون باشد و آقابالاسری و ضرب و زورش برای من؟ کور خوانده ای صدرا خان جهان آرا من عاشق من شیدا من دیوانه ی توو بوی آن عطری که گفتن ندارد. من خراب آن تدریش چند روز مانده ات… من مریض و مبتلای لبخندهای یک وری و جذابت… درست….. قبول…. همه ی این حسها در قلبم محفوظ محفوظ…. اما اجازه نمیدهم با من بازی کنی. نه تا وقتی که چماقی به نام افسون بالای سرم نگه داشتی و هی میکوبانی اش به سرم.. اجازه نمی دهم دشمن شادم کنی ارباب دلم!”
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.