کوچههای شب زده
مقابل آینه خم شد و رژ قرمز رنگ داخل دستش را چند باری نرم و آرام روی لبش کشید.
نگاهش را پر مکث به صورت نقش و نگار زدهاش داد. چتریهایش را مرتب کرد و قدمی عقب گذاشت.
کیف دستی کوچکش را به همراه تلفنش از روی میز برداشت و با نگاه دیگری به آینه بالای روشویی طرف در رفت. صدای مهمانها را که آن پایین مشغول رقص و آواز بودند، شنید و وجودش ناخود آگاه سرشار از هیجان شد؛ هیجانی که تا به حال اینگونه لمسش نکرده بود.
در را باز کرد و بیرون رفت. هنوز قدم اول را کامل برنداشته بود؛ که از هیبت ترسناکی که یک مرتبه جلویش ظاهر شد وحشت کرد و بیاراده جيغ خفیفی کشید.
سروش خندهکنان جستی زد و دهانش را چسبید. – هیس بابا چته؟ میخوای همه رو بکشونی بالا؟! انگار چی دیده حالا..
نگاه گشادش روی ماسک صورت او چرخی خورد و روی دندانهای نیش بیرون زدهاش ماند.
آب دهانش را به سختی پایین داد و با حرص مشتی حواله بازوی سفتش کرد.
– ترسیدم دیوونه.
چشمان پسر برقی زد. صدایی از گلویش درآورد و سرش را کج و به طرف گردن او برد…
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.