۸:۸ دقیقه پاییز
ساعت هشت شب.
_ لااقل با این مثِ قبلیه رفتار نکن جون مادرت.
_ ببین من اصلا….
_ هیییسسسسس.حرف نباشه. جون عزیزت حرف نباشه.
***
_ شاسی بلند سوار شدی تا حالا؟
_ نمیدونم.
_ اوووهههه. نگیر این قیافه رو بخودت. ترکوندی همه رو.
***
_از این آهنگ خوشتون میاد بچهها؟
_چرا که نه، ما هر آهنگیو گوش میکنیم. اما بیشتر مجازشو. گفته باشم.
_میگم دوستت خوش قلق نیستااا…چیکارش کنیم؟
_ این خواهرمه. غیرت دارم روش. بیخیالش.
***
_ یه گپ و گفت ساده بود. با قوم یاجوج و ماجوج که طرف نیستیم انقدِ شلوغش کردی. نشستیم چارتا کلمه حرف زدیم، چارتا کلمه هم شنفتیم. ببین دختر… بیمعرفتی تو مرام من نیس… حالا پاشو برو خونه تون، فردا ساعت شیش هم بیا همونجایی که همو دیدیم. اوکی؟
– میتونم امشب بیام پیشت؟
– ای جانم… چرا که نه، میخوای رفیق گرمابه و گلستانم شی؟ منم تنهام… رفقای خوبی میشیم واس هم.
– کسی خونهت نمیآد؟ منظورم…
– منظورتو فهمیدم. خیلی پاستوریزهای دخترجون. رو پیشونیم چیزی نوشته؟ «روی پیشانیاش دست کشید» فکر کردی اونقد خرم که توی در و همسایه خودمو مث کفر ابلیس مشهور کنم؟ حَله؟…
(سکوت)
– ببین بهتر نیست حالا که میخوای بمونی بری خونه تون، چند دست لباس تر و تمیز برداری؟ این لباسا… ببین البته نه این که بد باشهها!! بیشتر شبیه لباس دختر دانشجوهائیه که درساشون خیلی سخت و سنگینه…
پوزخند زد.
(سکوت)
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.