چاوان
تهران، تابستان ۱۳۹۶
خاکستر سیگارش را در جاسیگاری کوچک و بیقوارهاش میتکاند و پک عمیق دیگری میزند و دود غلیظ مارلبروی مورد علاقهاش را با ولع به ریههای بینوایش سرازیر میکند. نگاه مستش، از میان دود سفید به عقربه های ساعت شماتهدار روی کنسول میفتد. وحشتزده، پک دیگری میزند که این بار گلویش به سوزش میفتد و سرفه امانش را میبرد. چرا گذشت دقایق را نفهمیده بود؟!
“لعنتی “ای میگوید و ناراحت از برهم خوردن اوقات خوشی که در بیخبری میگذشت، گیج و منگ دور خودش میچرخد و دست آخر به طرف پنجرهی اتاق میرود و آن را تا انتها باز میکند. به طرف میز توالت کنج دیوار اتاق درندشتش خیز برمیدارد و سخاوتمندانه عطرهای خوشبو و محبوب یزدان را در همه جای اتاق پخش میکند. کجخندی از سر بدجنسی کنج لبانش مینشیند.
به سرعت برق و باد، لباسهایش را با بلوز و شلواری راحتی عوض میکند و پیراهن بلند آغشته به بوی سیگارش را روانهی کیسهی پلاستیکی و بعد کنج کمد دیواریاش میکند تا سر فرصت به دور از چشم خدمتکارها آنها را بشوید.
در حالی که آدامس دار چینی را میجود، کمی هم به موها و صورت آشفتهاش میرسد. آدامس جویده را روانهی سطل آشغال کوچک پایین تخت استیل و خوش طرحش میکند و آدامس دیگری به دهان میگذارد.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.