پارادوکس
عاشق که بشی تازه میفهمی مفهوم زیبایی، اون چیزی نیست که قبلا توی ذهنت داشتی؛ عاشق که بشی تازه میفهمی زیبایی موهاشه، حالا چه میخواد بلند باشه چه کوتاه، لخت باشه یا فر، وزم باشه باز قشنگه. میفهمی فرقی نداره دماغش قوز داشته باشه یا صاف باشه، بزرگ باشه یا عروسکی، همه جورهش خوشگله. مهم نیست قدش کوتاه باشه یا بلند، هیکلی باشه یا ریزه میزه، چاق باشه یا لاغر؛ در هر حال به دلت میشینه. دیگه اهمیت نداره ازش سرتری یا سرتره ازت؛ کل دنیاهم که بگن زشته از نگاه تو قشنگی مطلقه و تمام.
عاشق که باشی، عشق با هر شکل و ظاهری که باشه، با هر نقص و کمبودی، باز زیبایی برات خلاصه میشه توی وجود همون عشق و همونی که دوسش داری؟ همون جوری که بوده، همون جوری که هست، همون جوری که خواستیش و قبولش داری و خواهی داشت…
عشق که باشه، آبی، مشکی، سبز و قهوه ای دیگه برات فرقی نداره، از نظرت دلنشین و خوب فقط رنگ چشمای عشقت میشه و بس. حتی از پشت یه عینک تهاستکانی گنده…
ادیب فر –
یه کتاب خوب که ارزش خوندن داره