هپروت اقاقیا
معرفی کتاب هپروت اقاقیا:
نگاهم روی انگشتهای لرزان مهلقا خانم بود که بالاخره از داخل کیفش بیرون آمد و چند عکس را به سمتم پرت کرد و فریادش بلندتر از هر زمان دیگری در حیاط پیچید:
“اینا چیه بیحیا؟”
دانه به دانهی عکس ها به سینه و پایین چانهام خوردند و مقصدشان موزاییکهای کف حیاط شد. دست روی چانهام کشیدم و به همراه مامان روی دو پا نشستم و حین برداشتن عکس ها، او بود که چادرش را بالاتر کشید و باز به توپیدنش ادامه داد: اگه میخواستم آبروی شما رو ببرم که میتونستم در خونه خودتون نیام. برم سراغ تک تک همسایهها، که از فردا تف تو روتون نندازن! جای ممنون بودنتونه؟ جای تشکر کردنتونه؟
با دیدن اولین عکس، نالهای تا روی لبهایم آمد. دست مامان روی عکسی دیگر ماند. همان ناهار خوردنم با نریمان که مهرسام را در آغوش داشت و منی که چشم به لقمه دادنهایش دوخته بودم. منی که لبخند زده بودم، منی که…
آسمان وسط تیرماه چرا نمیبارید؟
قسمتی از کتاب هپروت اقاقیا:
تنم را کج کردم و با چشم دوختن به در نیمه باز اتاق که سایهی مامان از کنارش عبور کرده سر روی تخت گذاشتم. برایم مهم نبود خواب است یا بیدار، فقط دلم میخواست دوباره و صد باره صدایم بزند. صدایم درد شد، زخم شد؛ غم شد:
نمیخوای حرف بزنی؟ عادل به شونههای کی بازم تکیه کنم؟ کاسهی خالی چشمهایم پر شد و پاچهی شلوارم را محکم در مشت فشردم.
امروز دیدمش، اون همه تو سرم زدی که فراموشش نکن تا خوب شی ولی گفتم فراموشش نکنم، خفه میشم. سر از روی تخت برداشتم، نگاهش تا گونههای برق افتاده از اشکهای سرازیرم، کشیده شد. بیشتر لبم لرزید و چانهام جمع تر شد: فراموشش نکردم ولی بازم دارم خفه میشم عادل.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.