نتهای چوبی
جمعه پانزدهم بهمنماه هزار و سیصد و بیست و هفت
دلنگ دلنگا دلنگ دلنگا
همزمان با صدای آویزهای سردر ورودی خیاطخانه “لموند” سرم را بالا بردم. عاشق صدای بمشان بودم. همین صدای مجموعه چوبهای استوانهای کوتاه و بلند توخالی که وقتی نوار پهن بالایی در چوبی به آنها می خورد، با ریتمی ملایم گوش را نوازش میداد. کفشهای چرمی دست دوزم را از سنگفرش خیابان خلوت و سرمازده بعدازظهر جمعه جدا کردم و همان طور که چوب واکس خورده و براق کف پوش زیر پاهایم چرق چرق صدا میداد، پا به مزون گذاشتم. پیش از هر چیز گرمایی مطبوع روی گونههایم نشست و بعد با نفسی عمیق، بوی غلیظ قهوه را به جان کشیدم. به نظر میرسید کسی پیش پایم جانانه از خودش پذیرایی کرده بود، هر چند حالا بدون آنکه از کسی خبری باشد، فقط سکوت بود و بوی قهوه نو و ترق ترقی که هر چند ثانیه یکبار از دیواره گداخته بخاری نفتی به گوش میرسید.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.