مسیح در قصر (خاطرات سرتیپ اصغر کورنگی)
درباره نویسنده اصغر کورنگی:
سرتیپ اصغر کورنگی متولد۱۳۰۷ در اصفهان است. دبستان و دبیرستان را در همان شهر خوانده است. قصد شرکت در کنکور پزشکی را داشته اما روزگار او را به دانشکده پلیس در تهران میکشاند و بعد هم حقوق میخواند و علیرغم میلش در شهربانی ماندگار میشود. خودش میگوید که بارها قصد کرده بود از شهربانی بیرون بیاید اما گویا سرنوشت مقدر کرده بود در شهربانی بماند. از آبادان تا گنبد کاووس، از اصفهان تا تهران و بعد بخشی از دوران خدمتش را به عنوان رئیس زندان سپری کند. او سال ۴۴ رئیس زندان قصر میشود.
درباره کتاب مسیح در قصر:
دفترها را یکی یکی ورق میزند. خط خوشی دارد. با سیلقه هم نوشته است. آنها را پیش رویم قرار میدهد و میرود که آلبومهای عکسش را بیاورد. دیوارهای خانه و تیرک سقف چوبی است. گوشه اتاقش میز کوچکی است و روی آن سماور قدیمی قرار دارد و تعداد زیادی استکان کمر باریک با نظم خاصی کنار هم چیده شده است. عکس فرزندانش هم به دیوار نصب شده است. انگار عمر 88 سالهاش در این اتاق خلاصه میشود. با آلبومها برمیگردد و انبوهی از عکسهای قدیمی را با خودش میآورد. یکییکیشان را برمیدارد و دربارهشان توضیح میدهد. با هرکدام از عکسها گویی خود را در آن زمان احساس میکند. یکی از عکسهای ماکت زندان قصر را نشان میدهد و مربوط به دورانی میشود که او ریاست زندان قصر را برعهده داشته است. سال 1344 تا 1349.
میگوید: «سال تولدم 1307 است. سال 1327 وارد دانشکده افسری شدم. سال 1334 فارغالتحصیل شدم. سال 1343 هم مدرک کارشناسی ارشد حقوق جزا را اخذ کردم. سال 1343 بود که به عنوان رئیس زندان قصر به آنجا رفتم، وضع اسفباری داشت. بیشتر به مخروبه میماند. زندان شماره یک زمان رضا شاه ساخته شده بود و نیاز به بازسازی داشت. 300 نفر در یک بند زندگی میکردند. برای آنها 4 سرویس بهداشتی تعبیه شده بود و زندانیها صبح باید ساعتی را در صف منتظر میماندند. سریع دست به کار شدم و شروع به نوسازی زندان کردم. بوی بد فاضلاب آزار دهنده بود. کلی نامه نگاری کردم و توانستم تحولی در زندان ایجاد کنم.»
قسمتی از کتاب مسیح در قصر:
… به خاطر دارم در یکی از اعیاد، گویا روز تولد حضرت امام حسین (ع) در راهرو شماره ۴ مراسم جشن برپا بود. در آن شب چهار شعر خوانده شد. آیت الله طالقانی، شرح مبسوطی راجع به عدالت و ظلم دادند و مظهر عدالت را ائمه اطهار و مظهر ظلم و شقاوت را یزید و خاندان اموی و عباسی عنوان کرد. بعد اطلاعیه آمد از اطلاعات شهربانی که جریان این مراسم چه بوده است؟ من در این گونه موارد سعی میکردم به سکوت برگزار شود. حقیقت قضیه این بود که من نگران بودم که من چرا باید زندانبان این انسانهای بزرگ و دانشمند و معتقد باشم و در این مورد چند بار با مرحوم آیت الله طالقانی صحبت کردم. ایشان همیشه با لطف خاصی مرا هدایت میکرد و به سؤالات من پاسخ منطقی میداد.
یک روز درباره همین موضوع که آیا تکلیف من چیست؟ و من نگران هستم که این مسئولیت به من واگذار شده است، از ایشان سوال کردم. ایشان گفتند تو علی ابن الیقطین باش و شرح دادند که این شخص در دوره مامون یا هارون الرشید زندانبان بوده ولی به شیعیان که در زندان او بودهاند محبت و خدمت میکرده. این حرف ایشان واقعاً من را آرام کرد و من تمام سعی خود را برای کمک به این حضرت میکردم. به شکر خدا بیشتر زندانیان آن زمان امروز یا صاحب مقام هستند یا به هر حال آزاد و دارای موقعیت اجتماعیاند و بنده را با آنها کاری نیست. هرچه کردم به خاطر خدا بوده است…
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.