ما که خواهریم
درباره نویسنده آنه گست هویزن:
آنه گستهویزن (Anne Gesthuysen) نویسنده کتاب ما که خواهریم، نویسنده، روزنامهنگار و مجری تلویزیون است. او سال ۱۹۶۹ در گلدرن متولد شد و پس از گرفتن دیپلم، در رشته روزنامهنگاری دانشگاه دورتموند مشغول تحصیل شد. پس از اتمام تحصیلات دانشگاهی هم بهعنوان مجری تلویزیون جلوی دوربین رفت. او سال ۲۰۱۲ برنده جایزه تلویزیون آلمان شد و رمان «ما که خواهریم» را همانسال منتشر کرد. دومین رمانش را هم سال ۲۰۱۵ با عنوان «پدرم باش» منتشر کرد.
درباره کتاب ما که خواهریم:
رمان «ما که خواهریم» درباره سهخواهر، سهزندگی و تصویر سهقرن است و منبع الهام نویسندهاش، زندگیهای سهخاله مادرش بودند که هرکدام بیش از ۸۰ سال عمر کردند. در اینداستان، سهخواهر با نامهای گرترود، کتی و پائولا حضور دارند که بناست بهمناسبت تولد ۱۰۰ سالگی گرترود در جشنی بزرگ شرکت کنند.
بستر زمانی اینرمان، قرن بیستم است و کتی، شخصیت دلپذیر پشت پرده اتفاقات است. پائولا شوهری با تمایلات خاص دارد و گرترود هم یکماجرای نامزدی مهم را پشت سر میگذارد. او یکجاسوس را هم در خانهاش پناه میدهد…
آنه در پیگفتار کتاب اشاره کرده که بارها از خود پرسیده که آیا کتیف گرترود و پائولا حاضر بودند آنها را در جایگاه شخصیتهای داستانش به تصویر بکشد و پاسخی که به دست آورده بله است؛ اما حتما میخواستند روایت مخصوص خودشان را بنویسند.
قسمتی از کتاب ما که خواهریم:
کتی تازه متوجه شد که از شدت ترس چشمهایش را بسته بود. وقتی جرات کرد به آرامی یکی از چشمهایش را باز کند، مردی که صدایش برای او آشنا بود، خندید. وقتی دومین چشمش را هم باز کرد، مرد گونهای را که پیشتر به آن سیلی زده بود نوازش کرد و زیرلب معذرتخواهی کرد. وقتی کتی متوجه شد هاینریش مقابل او ایستاده است، سرش گیج رفت. کمی طول کشید تا به هوش آمد. روی تخت هاینریش دراز کشیده بود و هاینریش هم لب تخت نشسته بود. آیا هاینریش او را تا آنجا آورده بود یا خودش آمده بود؟ چه اتفاقی افتاد؟ هیچ اتفاقی نیفتاد. شما میخواستید به من چاقو بزنید، ولی وقتی خون جاری شد، از هوش رفتید.
هاینریش لبخند زد و محل بریدگی را روی دستش نشان داد. اوه خدایا! کار من بود؟ چقدر احمقم. خواهش میکنم مرا ببخشید! نه، نه. مطمئنم که شما همه سربازان را فراری میدادید، موضوع فقط این بود که سربازی وجود نداشت. خوشحالم که خانهام چنین مسوولی دارد. اشک کتی جاری شد. احساس بدی داشت. او در مزرعه عجب کمک بزرگی بود! درست همان شب اول دچار حمله عصبی شد و باری بر دوش هاینریش بود. فریاد زد: من بیفایدهام. هاینریش به او نگاه کرد.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.