فلسفه هگل
درباره نویسنده والتر ترنس استیس:
والتر ترنس استیس نویسنده کتاب فلسفه هگل، (17 نوامبر 1886 – 2 اوت 1967) یک کارمند دولتی، معلم، فیلسوف عمومی و معرفت شناس بریتانیایی بود که درباره هگل، عرفان و نسبی گرایی اخلاقی نوشت. او از سال 1910 تا 1932 با خدمات دولتی سیلان کار کرد و از سال 1932 تا 1955 در دانشگاه پرینستون در گروه فلسفه استخدام شد. شهرت او بیشتر به خاطر آثارش در فلسفه عرفان و کتاب هایی مانند عرفان و فلسفه (1960) و تعالیم عرفان (1960) است. این آثار در بررسی عرفان تأثیرگذار بودهاند، اما به دلیل عدم دقت روش شناختی و پیش فرض های همیشگی شان نیز به شدت مورد انتقاد قرار گرفته اند.
والتر ترنس استیس در همپستد لندن در یک خانواده نظامی انگلیسی به دنیا آمد. او پسر سرگرد ادوارد وینسنت استیس (3 سپتامبر 1841 – 6 مه 1903) (از توپخانه سلطنتی) و امی مری واتسون (1856 – 29 مارس 1934) بود که در 21 دسامبر 1872 در پونا (پونا) هند ازدواج کردند. . والتر به جای دنبال کردن حرفه نظامی تصمیم گرفت راه مذهبی و فلسفی را دنبال کند. او در کالج باث (1895-1901)، کالج فتس (در ادینبورگ، اسکاتلند) (1902-1904) و بعدها در کالج ترینیتی دوبلین (ایرلند) تحصیل کرد. قصد اولیه او این بود که در دوران نوجوانی خود یک کشیش در کلیسای انگلیکن شود. با این حال، زمانی که در کالج ترینیتی، تحت تأثیر هگل محقق هنری استوارت مکران (1867-1937) (استاد فلسفه اخلاق در کالج ترینیتی) علاقه عمیقی به فلسفه سیستماتیک هگل (1770-1831) پیدا کرد و در فلسفه در سال 1908 فارغ التحصیل شد.
درباره کتاب فلسفه هگل:
چهل سال از مرگ حمید عنایت، استاد علوم سیاسی، مترجم و متفکر میگذرد و ما همچنان مرهون آثار بزرگ و ارزندهاش هستیم. دربارۀ پیشینۀ خانوادگی و تحصیلات و آثار او نوشتههایی متعدد در دسترس است. وجه ممیز آثار او را میتوان ترجمۀ آثار مهم، نثر خوش و معادلگذاریهایی دانست که هنوز کارآمد و آموزنده است. یکی از نمونههای آن کتاب فلسفۀ هگل است. این کتاب را سالها پیش خواندم، وقتی دوباره به آن مراجعه کردم از نثر و شیوایی کلام او به وجد آمدم. بهخوبی میدانیم هر اثری، چه ترجمه و چه تألیف، بیاشکال و بینقص نیست اما سرشاخ شدن با فلسفۀ هگل و حتی شرحهایی که بر آن نوشته شده، کاری سعب و دشوار است. رعایت وفاداری به متن در عین رعایت شیوایی ترجمه نیز از جملۀ این سختیهاست.
دریغ که حمید عنایت زود چشم از جهان فروبست و ما را از دوران پختگی اندیشه و آثارش محروم کرد. زندگی پرفراز و نشیب او، چه صبغۀ فرهنگی خانواده و تحصیلاتش در ایران و انگلستان و چه علائق و فعالیتهای سیاسی و فرهیختگیاش، از او متفکری توانمند ساخت که اگر بیشتر زنده میماند بر آثار پربارش میافزود.
کتابی که در دست دارید در شرح اندیشۀ هگل اثری کلاسیک است که با وجود گذشت قریب به صد سال از انتشار آن به زبان اصلی، هنوز تجدید چاپ میشود و به همین ترتیب در ایران نیز بارها تجدید چاپ شده است. امیدواریم بازنشر این کتاب در قالب و حروفچینی امروزین به کار خوانندگان و علاقهمندان فلسفۀ هگل و ترجمههای حمید عنایت بیاید.
قسمتی از کتاب فلسفه هگل:
غرض ما نه بیان چیزهایی است که این فیلسوفان آشکارا گفتهاند، بلکه باز نمودن مطالبی است که در عقاید ایشان پنهان است و هگل آنها را همچون هستهای از زیر پوستهای ظاهری بیرون آورده و نمایان کرده است. ما تا جایی که مقدور باشد نمیخواهیم چیزهایی را در این کتاب بازگوییم که در هر تاریخ معتبری دربارۀ فلسفه میتوان سراغ کرد. در کار تحقیق میل نداریم که به هر چیز از دیدگاه تاریخ بنگریم؛ ولی خواهیم دید که بنیاد فلسفی افکار هگل همان بنیاد تاریخی است. خواهیم کوشید که ذهن خواننده را با نقل معلومات تاریخی یا گفتوشنودهایی که خاص درسگاههای استادان است کمتر بیازاریم.
والاس میگوید آنچه هگل در پی آوردنش است آیینی نو یا ویژه نیست، بلکه همان «فلسفۀ کلی» است که از یک عصر به عصر دیگر رسیده، گاه دامنهاش تنگ و گاه فراخ شده، ولی در همهحال اصلش ثابت مانده است. این فلسفه بر پیوستگی و تداوم خویش آگاه است و به همگوهریاش با آموختههای افلاطون و ارسطو میبالد. ببینیم که این «فلسفۀ کلی» چیست؟ پیداست که مقصود از فلسفۀ کلی تنها فلسفۀ افلاطون و حتی ارسطو نیست.
زیرا دستگاههای این دو فیلسوف همانا مظاهر خاصی از این فلسفهاند؛ بهعبارتدیگر صور خاصی از این فلسفهاند که بهدستِ افلاطون و ارسطو و در زمانه و کیفیات ویژۀ محیط زندگی آنان پرورده شدهاند. فلسفۀ کلی را میتوان گوهر نهفتۀ اندیشههای افلاطون و ارسطو دانست. هم این فلسفه است که وجه مشترک عقاید این دو فیلسوف است و هریک از ایشان شیوۀ خاص بینش خود را بر آن افزوده است. این گوهر نهفته بعدها گوهر عقاید هگل نیز گشت.
چنانکه همگان دانند، ایلیاییان منکر حقیقتِ گردیدن [یا تغیر یا شدن] و چندگانگی [یا کثرت] بودند و میگفتند که هستی تنها حقیقت است. فقط هستی است که بهراستی هست. گردیدن هرگز وجود ندارد و وهم است. و هستیْ یگانه است. فقط یگانه است که هست. چندگانگی وجود ندارد و وهم است. جهان موهوم تغیر و چندگانگیْ جهان حسی است. فقط این عالم عادی است که از راه چشم و گوش و دست، و بهطورکلی از راه حواس، به دانش ما درمیآید. هستی حقیقی را فقط با چشم عقل میتوان دید، نه با چشم ظاهر. این هستی را نمیتوان [آشکارا] دید یا دست زد و بساوید.
نه اینجاست و نه آنجا، نه گذشته است و نه حال، فقط با اندیشه و خرد میتوان بر آن آگاه شد. راست است که پارمنید [این سخن را نقض میکرد و] ازجمله میگفت که هستی بهشکلِ گوی و مکانگیر است و پیداست که این گفته با رأی پیشین او سازگار درنمیآید. زیرا لازمهاش آن است که هستی مادی باشد تا بتوان آن را با حواس درک کرد. ولی سخن پارمنید دراینباره حاصل یکی از آن خاماندیشیهایی است که طبیعی ذهن ابتدایی است. وی، ناگزیر، هستی را دارای صورتی دیدنی میپنداشت و اندیشۀ آدمی نیز هر صورت دیدنی را بهشکلی تصور میکند. بدین سبب پارمنید در چنبر تناقضگویی میافتاد. ولی عقیدۀ مخالف به اینکه هستی در زمان و مکان نیست و به حس درنمیآید، اُسّ اساس تعالیم ایلیاییان است.
آشکار کردن فرق میان احساس و خرد و باور داشتن به اینکه تنها خرد میتواند حقیقت را دریابد و نه احساس، خصوصیت اساسی همۀ مکاتب ایدئالیست یونانیمآب و جزئی از همان فلسفۀ کلی است. این فلسفه را میتوان به همان اندازه به هگل منسوب داشت که به ایلیاییان.
راست است که هگل به این جدایی مطلق راست از ناراست و خرد از احساس باور ندارد. بهعقیدۀ او، حتی عالم محسوسات دارای حقیقتی خاص خودش است، ولی این عقیده نیز حاصل تصرف هگل در فلسفۀ کلی است که هنوز برای بحث دربارۀ آن آماده نیستیم.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.