سبد خرید

صحرای ویرانگر

ناشر : آراسباندسته: , , ,
موجودی: موجود در انبار

480,000 تومان

نگاه امیرسام به جد پرتعشق بود. پشت دست دخترک را با تأملی محترمانه بوسید و دل صحرا لرزيد. نفسی که حبس کرده بود را بیرون داد. تردید جایش را به آرامش داد. یک بوسه چه کرد با دلش؟ یک نگاه چه کرد با آن همه نخوت بیهوده؟ گاهی با همدی قوی بودنت، جسور بودن و غرور خرج اراده کردنت، نیاز داری که در خلوت با آرزوها و خواسته‌هایت، زن هم باشی. زنانه ناز بریزی زیر پوست عواطف و عاشقی کنی. حس کنی با همه قدرت و ظرافت ذاتی که خدا مانند گوهری گران در وجود تو نهاده، باز هم دلت بخواهد یک آغوش به وسعت دستان پرقوت یک مرد، همه‌ی وجودت را در بر بگیرد و شانه‌اش را پناه جسم درمانده‌ی تو کند و غم را از دلت بستاند. مطمئن باشی که وقتی از همه‌ی دنیا بریده‌ای، یک گوشه از این اقیانوس بیکران، کسی هست که سرت را به سینه‌ی فراخش تکیه دهی و عطر آرامش را از وجود او بگیری و نفس بکشی. صدای امیرسام، صحرا را با یک لرز خفيف از اوهام و خیال بیرون کشید:

– حرفه‌ای بودن و یاد امیرت می‌دی؟

نگاه صحرا پر بود از هیجان. مملو از اعتماد. پر از حس زندگی. قلبش تند می زد. آسیمه و مشتاق. شاید حالا بهتر از هر وقت دیگری علت اين بپر بپر شدن‌های توی سینه‌اش را درک می کرد. همه‌ی اینها، به خاطر این مرد بود.

تعداد:
مقایسه



صحرای ویرانگر

درباره‌ی کتاب صحرای ویرانگر:

“صحرا” دختری مغرور، جسور و تا حد زیادی سرد و جدی است. خانواده‌اش بعد از مرگ ناگهانی و مشکوک پدر و نامزدش، ورشکسته می‌شوند، به همراه مادر و خواهرهایش به محله‌ی جدید نقل مکان می‌کنند. صحرا چند سالی از خواهرهایش بزرگ‌تر است و حتی آن‌ها هم جور دیگری از او حساب می‌برند. صحرا به واسطه‌ی خصوصیات رفتاری تند و جدی که دارد دختر بسیار محکم و قابل اعتمادی است.، تنها نقطه ضعف او خانواده‌اش می‌باشد و به مانند یک پدر مراقب آن‌ها است. با عاشق شدن سحر و ورود سیاوش و نامزد شدن آن‌ها بر خلاف خواسته‌ی صحرا همه چیز به یکباره تغییر می‌کند. در این میان رازی وجود دارد که تنها در دل صحرا نهفته است و خانواده‌اش چیزی از آن نمی‌داند. آن راز نشان از انتقامی دارد که زندگی او را تحت شعاع قرار می‌دهد…

قسمتی از کتاب صحرای ویرانگر:

-نمی فهمم واقعا!…چه اجباری بود که حتما بیایم اینجا؟!…مگه محله خودمون چش بود؟
از گوشه چشم نگاهش کردم و دسته ی چمدونشو گرفتم سمتش…بگیر ببر تو.
-من نمی تونم، بده یکی از همین خدمتکارا ببره…
-کدوم خدمتکارا؟ بگیر بهت میگم…به یکی از کارگرا اشاره کرد.
-همینا پس چین اینجا؟!… من نمی تونم چمدون به این بزرگی رو از این همه پله بکشم ببرم بالا.
و دستاشو رو سینه اش قفل کرد و سرشو چرخوند…گاهی مثل بچه ها لج می کرد..تو این وضعیت اعصابی واسه کل کل کردن با لیلی نداشتم…چمدونشو پرت کردم طرفش…جیغ کشید و حیرت زده یه قدم رفت عقب..مات و مبهوت نگاهم کرد.

با اخم سرش داد زدم: به درک نبر…میذارمش پشت در. آخر شب شهرداری بیاد ببره، تو هم برو تو تا اون روی سگم بالا نیومده.
-مگه چیزی هم مونده که بخواد بالا بیاد؟
می ترسید ولی همیه حاضر جواب بود…حتی در برابر منی که خواهر بزرگترش بودم. لز صدای جر و بحث ما، مامان اومد تو حیاط و ما رو که تو اون وضعیت دید، زد پشت دستش و لبش رو گزید!
-شماها باز شروع کردید؟!..بذارید برسیم بعد مثل سگ و گربه بیافتید به جون هم…

اشتراک گذاری:
نويسنده/نويسندگان

نوع جلد

شمیز

قطع

رقعی

نوبت چاپ

سال چاپ

1401

تعداد صفحات

720

زبان

موضوع

,

شابک

9786227945805

وزن

610

جنس کاغذ

نقد و بررسی‌ها

هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.

اولین کسی باشید که دیدگاهی می نویسد “صحرای ویرانگر”

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *


The reCAPTCHA verification period has expired. Please reload the page.

پرسش و پاسخ از مشتریان

هیچ پرسش و پاسخی وجود ندارد ! اولین نفری باشید که درباره این محصول میپرسید!

موقع دریافت جواب مرا با خبر کن !
در حال بارگذاری ...