شالگردن پاییز
درباره کتاب شالگردن پاییز:
داستان کتاب شالگردن پاییز قصهای با چالشهاى مختلف است. کتاب نگاهى تازه به شرايط زندگى زنان در جامعهاى مانده ميان ديروز و امروز میاندازد ولى لطافت و زيبايى قصهگويى را فراموش نمیكند. شايد بسيارى از ما هنوز نياز داشته باشيم كه در قالب داستان، نوع نگاهمان را به كسانى كه در زندگى مشترك موفق نبودهاند عوض كنيم… شايد ما هم نياز داريم!
قسمتی از کتاب شالگردن پاییز:
دستی به پیشانی و پشت لبم کشیدم و دانههای عرق را پاک کردم. نزدیک خانه بودم اما انگار هر چه میرفتم باز هم تا مقصد راه زیادی داشتم. کم کم از گرمای طاقت فرسای هوا بیحال میشدم. از طرفی مواد غذاییام داشت تمام میشد و باید خرید هم میکردم اما امروز کارم بیشتر از همیشه بود و تن خستهام یارای مقاومت نداشت. فقط میخواستم سریعتر به خانه برسم و زیر باد خنک کولر دراز بکشم، پس خرید را به فردا موکول کردم و وارد کوچه شدم.
کوچهای باریک که خانه اجارهایام در ابتدای آن قرار داشت. سرانجام به خانه رسیدم و کلید را وارد قفل کردم، در همان حال زنگ طبقه بالا را زدم تا قدسی خانم متوجه حضورم شود و پسرم را به پایین بفرستد.
چند ماهی میشد که به این شهر آمده و دور از تنش و کنایه خانوادهام، با پسرم زندگی آرامی را شروع کرده بودیم؛ تازه داشتم نفسی راحت میکشیدم و آن طور که دلم میخواست زندگی میکردم.
صدای قدسی خانم در گوشم پیچید و متعاقب آن صدایم از گلو خارج شد.
– قدسی خانم جان من اومدم، سینا رو بفرست بیاد.
مثل همیشه با مهربانی به بالا دعوتم کرد.
– بیا یه شربت خنک بخور با هم برید.
خیلی احتیاج داشتم اما ترجیح دادم زودتر این لباسها را از تن خارج کنم.
دستت درد نکنه خیلی خستهام، باشه برای به روز دیگه.
خسته نباشیدی گفت و سینا را صدا زد تا پایین بیاید. واحدی که در آن زندگی میکردم، یک سوئیت چهل متری با امکاناتی کم بود که زیر همکف قرار داشت و با هفت پله از در ورودی به پایین میرسید.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.