سبد خرید

روزگار

ناشر : ماهیندسته: , , ,
موجودی: 1 موجود در انبار

250,000 تومان

– تو عادت کردی به خاطره ساختن… تلخ شیرین مهم نیست فقط خاطره می‌سازی و بعد که تنها شدی می‌شینی به مرورشون. الانم داری از من خاطره می‌سازی.
– آدم‌ها با خاطرات شون زنده‌ن. بده که خاطره‌ای برای مرور کردن داشته باشم؟
– نه خاطرات چیز قشنگی هستن به این شرط که لحظه رو ازت نگیرن اما تو متاسفانه ارزش لحظه‌ها رو تا قبل از اینکه تبدیل به خاطره بشن درک نمی‌کنی. الانم داری با من، با ما همین کارو می‌کنی. با رفتنت داری از ما یه خاطره می‌سازی… یه خاطره که با مرورشون بخندی گریه کنی عاشقی کنی… چرا؟ چرا وقتی می‌تونی اصلش رو داشته باشی چنگ می‌زنی به خاطره‌ش؟ چرا نمی‌خوای جای داشتن خاطره‌ی من خود من رو داشته باشی؟!
صادقانه می گویم:
– چون خاطره‌ها رو نمی‌شه تغییر داد. من اگه با یه چمدون خاطره‌ی خوب از پیشت برم، یه چمدونم دو چمدون نمیشه و تا آخر عمر یه چمدون می‌مونه، اما… می‌مونه. چه فایده بمونم و ده نا چمدون خاطره داشته باشم و تو یه روزی گند بزنی تو همه‌ش؟!

1 عدد در انبار

مقایسه



روزگار

معرفی کتاب روزگار:

روزگار قصه نزدیکی دارد. داستان دختری که رویایش عاشق شدن است. دل سپردن به مردی که گذشته و آینده‌ای نامعلوم دارد و همراهی‌اش، پا گذاشتن درون از خود گذشتن، طلب می‌کند. قصه تلخ و شیرینی که اشک‌هایش از درون و خنده‌هایش از ته دل است. قصه آدمی که شاید همین حوالی دل‌مان زندگی کند و بارها دیده و با لبخند از کنارش گذشته باشیم. روزگار، قصه ثمره عشق است!

قسمتی از کتاب روزگار:

روسری را پرحرص از سرم می‌کشم، گلوله میکنم و می اندازم پشت مبل اصلا دیگر دلم نمی‌خواهم چشمم به این روسری پته‌ی بلند بیفتد. حیف! موقع خرید چقدر ذوقش را داشتم و فکر می‌کردم می‌شود چه جاهایی سرم کنم و دور بچرخم! بگو پدر مرزیده، چه کسی تو را با این روسری می‌بیند که آنقدر از خریدش قند در دلت آب کردی؟!

چشم چپم نبض دار می‌زند، حتما خبر بدی می شنوم. ننه حسنا می‌گوید هر وقت چشم چپت بزند، خبر بدی می‌شنوی. باید دستت را رویش بگذاری و اول یک صلوات بفرستی و بعد هم بگویی به حق سوره‌ی تبارک، جهیدنت مبارک. اگر این کارها هم افاقه نکرد، باید یک تکه نخ قرمز از لباسی جایی بکنی، یک تکه‌ی کوچک، بعد روی چشمت بگذاری. آن وقت دیگر ردخور ندارد و حتما نبض چشمت خوب می‌شود. اصلا هم نبض چشم از نظرش ربطی به ناراحت شدن با گریه کردن ندارد!

ساعت نه صبح، به هزار جان کندن بیدار می‌شوم. صدای جیغ و داد و اعصاب خردی مگر گذاشت لحظه‌ای با خیال راحت بخوابم! نمی‌دانم کسی مرده یا جنگ شده که این طور دیشب تا صبح در ساختمان عزا بود. شاید هم خانم همسایه مان مرده. دیشب که شوهرش میرغضب شده بود، شاید جان زنش را گرفته و اینک مویه می‌کند.

اشتراک گذاری:
نويسنده/نويسندگان

نوع جلد

شمیز

قطع

رقعی

نوبت چاپ

سال چاپ

1401

تعداد صفحات

764

زبان

موضوع

,

شابک

9786226543002

وزن

725

جنس کاغذ

,

نقد و بررسی‌ها

هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.

اولین کسی باشید که دیدگاهی می نویسد “روزگار”

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *


The reCAPTCHA verification period has expired. Please reload the page.

پرسش و پاسخ از مشتریان

هیچ پرسش و پاسخی وجود ندارد ! اولین نفری باشید که درباره این محصول میپرسید!

موقع دریافت جواب مرا با خبر کن !
در حال بارگذاری ...