دودمان
درباره نویسنده محمود دولت آبادی:
محمود دولتآبادی نویسنده کتاب دودمان، زادهی 10 مرداد 1319، نویسنده، نمایشنامه نویس و فیلمنامه نویس برجستهی ایرانی است. دولت آبادی در روستای دولت آباد سبزوار متولد شد. او پس از پایان تحصیلات ادلیه در روستا، به سبزوار رفت و به مشاغل گوناگونی روی آورد. دولت آبادی سپس به مشهد رفت و آنجا با سینما و نمایش آشنا شد. او در سال 1338 به تهران نقل مکان کرد و یک سال بعد در تئاتر پارس مشغول کار شد.
دولت آبادی از ابتدای دهه چهل خورشیدی در کلاسهای نمایشی شرکت کرد و بازیگر نمایش شد. او در همین زمان، به تدریج به نوشتن نیز روی آورد. دولت آبادی در سال 1349 ازدواج کرد. آثار دولت آبادی به زبانهای انگلیسی، فرانسوی، ایتالیایی، نروژی، سوئدی، چینی، کردی، عربی، هلندی، عبری و آلمانی ترجمه شدهاند. داستان اکثر نوشتههای دولت آبادی در روستاهای خراسان رخ میدهد و رنج و مشقت روستاییان شرق ایران را به تصویر میکشد.
درباره کتاب دودمان:
دولتآبادی در کتاب «دودمان» از گذشتهای مینویسد که آینده را رقم میزند؛ گذشتهای آکنده از ستم، تحقیر، سرکوب، نابرابری و بیعدالتی که نطفۀ خشم و اعتراض علیه وضع موجود را ذرهذره میپرورد. کتاب داستان حاشیهنشینان و مطرودان، داستان زنانی بیپناه که جامعۀ مردسالار به آنها ظلم کرده است، داستان تهیدستان و محرومان جامعه و نیز داستان اربابان مضطرب از وارونگی وضع موجود است.
شخصیت اصلی کتاب «دودمان» که رمان حول محور او میگردد، اربابی به نام جوباری است. جوباری اربابی قدیمی است که، در عین ظلم و تبعیض علیه رعایا که هیچ اربابی بدون آن ارباب نیست، نسبت به یکی از پسرانش که حالا جای او را گرفته، خویی ملایمتر داشته است. جوباریِ پسر اما اکنون ظلم به رعیت را به جایی کشانده که پدر، از ترس عواقب ظلم او، فرار را بر قرار ترجیح داده و رو پنهان کرده و از مشهد به تهران گریخته و زندگیای مخفی و در انزوا را پیش گرفته و نمیخواهد هویتش بر کسی فاش شود. او اما مدام مضطرب است و سایهای را در تعقیب خود میبیند.
داستان با ورود جوباریِ مضطرب و پریشانحال به تهران و برخورد او به تظاهرکنندگان آغاز میشود. جوباری، درحالیکه چمدانبهدست در تلاش و تقلا برای کناره گرفتن از تظاهرات و جمعیتی است که شعار میدهند، ناخواسته با جمعیت بُر میخورد و همراه آنها بازداشت میشود. این اما تازه اول ماجراست و در ادامۀ کتاب «دودمان» میبینیم که چگونه پای افرادی دیگر به این رمان باز میشود و کتاب «دودمان»، همچون بسیاری از آثار دیگر محمود دولتآبادی، به صحنۀ حضور مردمی بدل میشود که تاریخ گویی آنها را از یاد برده است؛ مردمی حاشیهنشین که از حاشیۀ تاریخ به متن رمان احضار میشوند.
قسمتی از کتاب دودمان:
آفتاب پاییز رموک است، پریده بود یا جوباری دیری نشسته بود جاری در خیال و گویی از یاد برده بود پسرش و دوست او را چندی توی سالن واگذاشته بوده و خود نشسته بوده روی آن صندلی حصیری.
بالاخانه غم خانه شده بود، طوری که ارسلان هم جا خورد با همه ی جسارتی که داشت. نشانی از تاجی نبود. رفته بود تو اتاق خودش و در را از پشت بسته بود. شوقی هم کنج اتاق نشسته و زانو ها را بغل گرفته و خم شده بود تنش، حلقه و انبوه موها قاتی چارقدش ریخته بود پایین تا روی ساق ها و ارسلان هم که در را باز کرد و پاگذاشت تو در شوقی سر بلند نکرد ببیند کسی که در را باز کرده چه کسی است، شاید هم متوجه باز شدن در اتاق نشده بودارسلان لحظاتی دست به دستگیره ی در خیره ماند به شوقی مگر سر بلند کند و چیزی بگوید، اما نه …
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.