دلبران
معرفی کتاب دلبران:
قسمتی از کتاب دلبران:
گوشه ناخونهامو از بس جویدم قرمز شده بود … دهنم طعم خون میداد … دست از بیچارهها برای این کندی زمان نمیکشیدم، فقط میخواستم به حس آزار دهنده مرد کناریم بیتوجه باشم … حتی نمیدونستم این موقع شب تو ماشینش کجاییم و قرار آخر این مسیر به کجا ختم بشه … بابام حسابی به این شازده اعتماد داشت که چند ساعته منو دستش سپرده تا بزم خودش و رفیقاشو کامل کنم … خیابونا خلوت بود … پرنده م پر نمیزد چه برسه به ما الکی خوش که واسه سیاه شدن شناسامههامون بوق بوق میکردیم و لایه میکشیدیم.
اصلا چه لزومی داشت واسه دو خط خطبه وصال، کارناول راه بندازن و راهو بند بیارن … حالا خوبه رخت عروسی تنم نبودمامان هی اصرار میکرد سفید بپوش، فلان کن … اما راضیام از اینکه با یک مانتو، شال قهوهای و یک دسته گل سفید قضیه رو هم آوردم … گلام کم کم پژمرده شدن، مثل من … مثل منی که خیلی بیرحمانه چیده شدم!
نیم نگاهی از گوشه چشم بعد چند ساعت ویراژ دادن و رقصیدن بهش می اندازم … هنوزم خیس عرق بود … از بس رفیقاش تو خیابون راهو بند آوردن تا قری به کمر بده … سرخ شده بود و با دهن نفس میکشید … چند کیلویی امشب کم کرده بود … حداقل کت و شلوار سفید تنش دیگه بهش چسب نبود … ولی بیخیالیام عالمی داشتها …
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.