دریاروندگان جزیره آبیتر
درباره نویسنده عباس معروفی:
عباس معروفی به سال ۱۳۳۶ خورشیدی در تهران (بازارچه نایب السلطنه) متولد شد. دیپلمه ریاضی از دبیرستان مروی، و فارغالتحصیل هنرهای زیبای تهران در رشته ادبیات دراماتیک است و حدود یازده سال معلم ادبیات در دبیرستانهای هدف و خوارزمی تهران بودهاست.
نخستین مجموعه داستان او با نام «روبروی آفتاب» در سال ۱۳۵۹ در تهران منتشر شد. پیش و پس از آن نیز داستانهای او در برخی مطبوعات به چاپ میرسید اما با انتشار «سمفونی مردگان» بود که نامش به عنوان نویسنده تثبیت شد.
در تابستان ۱۳۶۰ ساختمان کانون نویسندگان ایران توسط دادستانی انقلاب پلمب شد. عباس معروفی زیر نظر هیئت دبیران کانون (احمد شاملو، هوشنگ گلشیری، باقر پرهام، محمد محمدعلی، و محمد مختاری) با شکستن پلمب، اسناد کانون را به جای امن رساند تا جان اعضای کانون محفوظ بماند.
در سال ۱۳۶۶ به عنوان مدیر اجراهای صحنهای، مدیر ارکستر سمفونیک تهران، و مدیر روابط عمومی (سه سال و نیم) بیش از ۵۰۰ کنسرت موسیقی از هنرمندان مختلف کشور به اجرا درآورد که از تلاشهای شبانهروزی اوست. مجلهٔ موسیقی «آهنگ» نیز به سردبیری او در همین دوران انتشار یافت.
در سال ۱۳۶۹ مجله ادبی «گردون» را پایهگذاری کرد و بهطور جدی به کار مطبوعات ادبی روی آورد. سبک و روال وی در این نشریه با انتظارات دولت ایران مغایر بود و موجب فشارهای پی در پی و سرانجام محاکمه و توقیف آن شد. یکی از مهمترین اقدامات مجله گردون طرح موضوع فعالیت مجدد کانون نویسندگان ایران بود. در سال ۱۳۶۹ جلسات سومین دورهٔ کانون نویسندگان ایران آغاز شد و در سال ۱۳۷۳ به انتشار متن «ما نویسندهایم» انجامید.
معروفی در پی توقیف «گردون» ناگزیر به ترک وطن شد. او به آلمان رفت و مدتی از بورس «خانه هاینریش بل» بهره گرفت؛ و یک سال هم به عنوان مدیر در آن خانه کار کرد. پس از آن برای گذران زندگی دست به کارهای مختلف زد؛ مدتی به عنوان مدیر شبانه یک هتل کار کرد و آنگاه «خانه هنر و ادبیات هدایت» بزرگترین کتابفروشی ایرانی در اروپا را در خیابان کانت برلین، بنیاد نهاد و به کار کتابفروشی مشغول شد؛ و کلاسهای داستاننویسی خود را نیز در همان محل تشکیل داد. چاپخانه و نشر گردون هم در همین مکان برقرار است که تاکنون بیش از ۳۰۰ عنوان کتاب از نویسندگان تبعیدی و آثار ممنوع در ایران را منتشر کردهاست.
او سردبیر نشریه ادبی گردون بود که توقیف شد. او همچنین بنیانگذار سه جایزه ادبی قلم زرین گردون، قلم زرین زمانه و جایزه ادبی تیرگان است.
درباره کتاب دریاروندگان جزیره آبیتر:
کتاب مجموعه داستان دریا روندگان جزیره آبیتر نوشته عباس معروفی، نویسنده، نمایشنامهنویس، ناشر و روزنامهنگار معاصر است. این کتاب مجموعه داستانهای کوتاه معروفی است که شامل چهار بخش از داستان کوتاه به نامهای «عطریاس»، «آخرین نسل برتر»، «برشهای کوچک» و «چند داستان دیگر» است. اکثر داستانهای این مجموعه در فضای روزهای بعد از جنگ تحمیلی نوشتهشده و تاثیرات جنگ را در شخصیتها میتوان جستوجو کرد. این مجموعه را میتوان حاصل کنکاش نویسنده دانست. کنکاش در سرشت اسطورهساز و زمانه اسطورهستیز.
قسمتی از کتاب دریاروندگان جزیره آبیتر:
«مرد چند بار کف دستهاش را به هم کوبید و به انعکاس صدا گوش داد. خوب بود. خندید. یکی دو بار دور خودش چرخید و باز کف زد. از کپرهای روبرو چند زن و بچه بیرون ریختند و با اخم به او خیره شدند. یک خروس پرید روی دیوار و بیتوجه به معرکه طول دیوار را پیمود. پیرمردی با دوچرخه از کوچهای در آمد و از همان گوشه میدانچه به کوچه دیگری پیچید. مرد باز کف زد. آنهایی که بر تخت جلو قهوهخانه نشسته بودند دست از چای و قلیان کشیدند و محو تماشای او شدند. و صدای دریا از دور میآمد. بعدها «جمعه» میگفت آن روز آنقدر حواسش پرت شده که وقتی به قلیانش پک زده فهمیده است که آتش از مدتها پیش خاموش شده بوده. برادرش «دوشنبه» با کف دست زده بود پس کلهاش و گفته بود: «حیرون چی؟ حیرون اون نامرد گشنه بودی؟ خاک بر اون…» عبدالقاسم به مرادعلی قهوهچی گفته بود که چایش چای نبوده، کانادا بوده. و او جواب داده بود که میخواستی زودتر بخوری. صبح که نمیریزند، شب بخورند!»
«سرش منگ بود. شاید از خستگی باشد، یا صدای موتور ماشین که هی توی کله آدم میچرخد. چقدر شلوغ و سرد بود. چرخ ماشینها روی نرمه برف آبکی صدای چسبناکی داشت، و آدمها به شکل ارواح در روشنایی چراغها میلغزیدند. اگر یقه پالتو را بالا بدهند، کلاه شاپو سرشان بگذارند، دست در جیب با دهان باز و آن اضطرابی که در چهره همهشان موج میزند، میشوند شبیه همین تابلو بالای آینه؛ قشنگ است. آن تابلو گردبادش هم قشنگ است. زنی دارد در آن گردباد سرخ جیغ میکشد. آدم خیال میکند خودش است که دارد سبک میشود. محسن سلیقهاش محشر است. وقت بیکاری میرود خیابان منوچهری یا جلو دانشگاه بلکه یک نقاشی خوب پیدا کند و بیاید به این درودیوارها بکوبد، اما به جاش کتاب میگیرد. حیف که حوصله ندارد زیاد بخواند، گاه اگر ورقی بزند. خسته و مرده یک گوشه مینشیند و هی چای و سیگار. گفتم: «آزمایشگاه چای و توتون راه انداختهی؟» با صدای خفهای گفت: «چه کنم؟» گفتم: «پاشو بریم بیرون قدم بزنیم.» گفت: «حوصله ندارم».
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.