خوابگرد قاتل
درباره نویسنده مجتبا هوشیارمحبوب:
مجتبا هوشیار محبوب نویسنده کتاب خوابگرد قاتل متولد سال 1366، داستاننویس ایرانی میباشد. او فارغ التحصیل کارشناسی ارشد زبان و ادبیات فارسی است. از او پیش از این شش کتاب منتشر شده است: داستان بلندی با نام “آقای مازنی و دلتنگیهای پدرش” (۱۳۹۰) تحسین شده در جایزهی ادبی واو، اثری پژوهشی-انتقادی با عنوان “از رمان؛ جستارهایی پیرامون آثار هوشنگ گلشیری” (۱۳۹۴)، داستان بلند “آنها با شاعری که خیلی دوستش داشتند بد تا کردند” (۱۳۹۵)، داستان بلند “روزهای آبی، شبِ مکافات” (۱۳۹۷)، ترجمه شعرهایی از شاعرانِ ناشناخته باعنوان “زندگی من به مثابهی یک سوژه” (۱۳۹۸) و رمان “امارت شر” (زمستان ۹۸).
او در مقام ژورنالیست یادداشتها، گزارشها، مصاحبهها و ریویوهای بسیاری منتشر کرده است. از مجتبا هوشیار محبوب به عنوان مترجم آثار پراکندهای در حوزه نقد، داستان و شعر معاصر جهان خواندهایم. شعر ِ شاعرانی نظیر استنلی کونیتز، لیندا گرگرسون، فیونا سمپسون، هلن دانمور، لاچلان ماکینون، هیرومی ایتو، ماکسین کومین، اشن وانگ و … برای اولین بار توسط او برگردانده شدهاند.
درباره کتاب خوابگرد قاتل:
مجتبا هوشیارمحبوب: “برای دوستانی که میخواهند پیش از خواندن رمان، کمی با جهانِ کار و قصه آشنا باشند، باید بگویم خوابگرد قاتل، داستانِ کابوسهاییست که واقعیت پیدا میکنند. قاتل در این کتاب، خوابگردِ دنیای ناخودآگاهِ مقتولان است.”
قسمتی از کتاب خوابگرد قاتل:
“خوابِ بد دید. اینطور شروع میشد: نشسته بود روی مبلِ هال و در خیال بود. مردی بلند قد، شبیهِ یک دودِ غلیظ و سیاه از زیر در وارد خانه شد. دستهای بلندش را سوی گردنِ ناهید دراز کرد. دستهای مردِ غولپیکر مثل دو نشانه بزرگ از دوده نشستند روی گردنش. ناهید اولش از ترس خشکش زده بود، اما چند لحظه بعد هم که سعی کرد دستهای مرد را از گردنش جدا کند، آنها را همچون تودهای از مه یافت. هر چه تقلا کرد دستهای مرد را بگیرد، نمیشد؛ دستهایش از لابهلای آنها عبور میکرد و روی هوا باقی میماند. با این حال رفتهرفته احساسِ خفگی کرد. دستهای بُخاروارِ مرد، مثل سنگِ سنگینی نشسته بود روی گردنش. حتا دیگر نمیتوانست نفس بکشد.
صورتش کبود شده بود و احساس میکرد تمام خونهای جاری در بدنش، میخواهند از منافذ پوستش بیرون بزنند. نفسش بند آمده بود. میخواست فریاد بزند، اما نمیتوانست. میخواست بیدار شود، اما نمیتوانست. چشمهاش را به این سو و آن سو چرخاند. تا چشمش افتاد به میزِ پهلوی راستش، سرش را با شدت، و با تمام توان کوبید به گوشهی تیزِ شیشهایاش. دفعتاً بیدار شد. خیسِ عرق، و لرزان.”
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.