تاریکی مهتاب
معرفی کتاب تاریکی مهتاب:
قسمتی از کتاب تاریکی مهتاب:
کامران نگاهش را به چشمان عصبی باربد میدهد میداند این مرد تا چه حد نسبت این افراد نفرت دارد: بله آقا تو مهمونی فردا شبم هستن همشون… باربد با نفرت و انزجار سری تکان می دهد که کامران با من من می گوید: آقا… جسارت نباشه… باربد با اخم سرش را بالا می آورد: چی می خوای بگی؟ کامران نفسی می گیرد و با احتیاط می گوید: میخواین فرداشب خانم و با خودتون بیارین.
خب هم امیریان هست هم فرخی مشکلی پیش نمیاد؟ باربد بازدمش را پرحرص رها می کند و از جا بلند می شود… پشت پنجره های بزرگ سوله می ایستد و دستی پشت گردنش می کشد: این که فرداشب امیریان بخواد با تانیا حرف بزنه کاملا قابل پیش بینی این که جونش در خطر باشه هم طبیعیه اما مسئله اینه من باید تانیا رو با خودم بیارم تا فرداشب کلی از گند و کثافت های امیریان و ببینه
و یک لحظه هم به سرش نزنه برگرده پیش پدر و مادرش… _درسته آقا… باربد لحظه ایی از پس شیشه روبرویش به جاده خاکی نگاه میکند و سپس با یاداوری چیزی به سرعت به سمت کامران میچرخد : کامران؟ کامران با تعجب نگاهش میکند: بله آقا؟ _این پسره تیام اومده کیش؟ کامران از صدای مضطرب باربد متحیر میشود و با تعجب جوابش را میدهد: نه آقا فکرنکنم … باربد کلافه و عصبی دستش را درهوا تکان میدهد…
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.