بیفام
درباره کتاب بیفام:
فراز وارسته با زخم عمیقی از گذشته دست به گریبانه، زخمی کاری که باعث شده قلب اون ناکوک بشه. حالا برای به دست آوردن باغی که بزرگترین آرزوشه باید دختری به اسم پروا یگانه را تحمل کنه تا به خواستهاش برسه. پروا دختریه که عزت نفس بالایی داره و داستان زندگی اون هم پر از ماجراهای عجیبه… رازهایی که برملا میشه زندگی این دو نفر را دچار دلهره خواهد کرد و در نهایت آخرین برگ بازی وقتی روی میز فرود میآد که وقتی باقی نمانده…
قسمتی از کتاب بیفام:
گریختم که تنها باشم، مجالی داشته باشم که خودم را پیدا کنم، خودم بسازم، خودم باشم، از این تکلیفهایی که تعیین میشد و دست و پایم را غل و زنجیر میکرد، آزاد شدم، خشت به خشت رویاهایم را بالا بردم و حالا! حالا همان است که باید میشد اما زمین جوری چرخید و سرنوشت طوری رقم خورد که فقط یک چیز میخواهم، ”دل سوزاندن!“
آتش زدن تمام کسانی که دوباره و دوباره غل و زنجیرهای مزخرفشان را از صندوقچهای پوسیده بیرون کشیدهاند … همراه با فرستادن فحشی دستهایم لبههای پالتوی کوتاه را کنار زد و در جیبم فرو رفت … راهروی عریض و طویل را بین آنهمه سر و صدای تمام نشدنی طی کردم تا به همان جایی که آدرس دادهاند، برسم … به دیواره شیشهای نزدیک شدم و نگاهی به ساعت مچیام انداختم … با دیدن شادی اکثر آدمهای پشت شیشه ناخوداگاه زمزمه کردم: یه کاری میکنم همتون به غلط کردن بیفتید! … با من هستید؟
با شنیدن صدای نازک دخترانهای سرم را با تعجب چرخاندم و از کنار شانهام نگاهی به سرتا پایش کردم … در این برف و سرما یک تاپ با یقهی باز زیر پالتویی کوتاه پوشیده است … شالی که بود و نبودش هیچ فرقی به حال خودش ندارد ولی برای بقیه چرا! هستند کسانی که دیدن این مناظر تحریک کننده را دوست دارند … سرم را چرخاندم و بیتفاوت گفتم: خیر!
دختر ولی قصد رفتن و بیخیال شدن نداشت: اومدید استقبال کسی؟ جوابش را ندادم و فکر کردم اندازه جلبک هم مغز ندارد که اگر داشت با دیدن شخصی بدون چمدان این سوی دیواره شیشهای بیمعنی ترین سوال را پرسیده بلکه نخی داده باشد … جای او بودم طور دیگری شروع میکردم مثالا از …
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.