بهادر
مکث کردم دوباره نگاش کردم. یعنی با یه دختر پس زده شده با احساسات سرخورده میشد زندگی کرد و به آرامش رسید؟؟
مردد صاف نشستم. از پنجره چشم انداختم به خیابون نگام رفت به یه کامیون قدیمی که نزدیک کافی شاپ پارک شده بود. روی در عقبش این شعر و نوشته شده بود.
بر در و دیوار قلبم نوشتم ورود عشق ممنوع عشق آمد و گفت :من بیسوادم.
_اما چی؟؟!!
نگاش کردم و غرق شدم تو اون چشمای عسلی که نمیدونم چرا همین که به من میرسید مثل دو تا کهربا عمل میکرد.
_اما اگه شادوماد جا بزنه و عشقش قلابی از آب در بیاد. این تویی که میبازی. اونوقت اون انگشتری رو که برات آوردم دستت میکنی و جمشید و برای همیشه فراموش میکنی و…
ساکت نگام مکرد. …
_این دفعه عقد و عروسی رو با هم میگیرم
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.