از قنوت تا غنا
با شنیدن صدای جیغ، وحشتزده از خواب بیدار شدم. عرق سردی روی بدنم نشسته بود. با وجود سروصدای دعوا و فریادهایی که از سر شب از واحد روبهرو به گوش میرسید، به سختی خوابم برده بود. صدای دادوهوار و شکستن وسایل بلندتر از قبل شنیده میشد. هراسان از جا برخواستم گیج و منگ بودم و چشمانم به دلیل کم خوابی تار میدید. کورمال کورمال خود را به سالن رساندم و چراغ دیوارکوب را روشن کردم. نگاهی به ساعت روی دیوار انداختم که دوونیم را نشان میداد. تنها یک ساعت توانسته بودم بخوابم. ناگهان فریاد گوش خراشی از فاصلهای نه چندان دور بلند شد و تكان سختی خوردم. احساس کردم، شلوارم خیس شد. به احتمال زیاد ترس از تنهایی و بیدارشدن ناگهانی از خواب باعث شده بود، کنترلم را از دست بدهم.
نمی توانستم تعادلم را به خوبی حفظ کنم. ترسان و لرزان خود را به در آپارتمان رساندم و آن را باز کردم که ای کاش این کار را نمیکردم. آنچه پیش چشمم قرار گرفته بود، باعث شد در جا خشکم بزند. پیرمرد واحد روبهرو با سری شکافته که خون از آن مثل جوی روان شده و تمام پادری جلو خانه شان را قرمز کرده بود، لای در ورودی آپارتمانش با صورت روی زمین افتاده بود. حتی روی در و دیوار اطرافش هم خون پاشیده بود. خانم بامدادی همسایه طبقه بالا همزمان با خروجم از آپارتمان، شتابزده از پلهها پایین آمد. با دیدن صحنه پیش رو، دست روی دهانش گذاشت و با صدای بلند گفت:
«خدای من!»
صدای جیغ مانندش، نگاهم را به طرف او گرداند. ولی ناگهان همه چیز دور سرم شروع به چرخش کرد و چشمانم سیاهی رفت. بعد از آن دیگر هیچ نفهمیدم.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.