نسترنهای صورتی
درباره نویسنده رضا جولایی:
رضا جولایی متولد سال 1329 در تهران است. کتابهای «حکایت سلسله پشت کمانان»، «جامه به خوناب»، «شب ظلمانی یلدا»، «حدیث دردکشان»، «تالار طربخانه»، «جاودانگان»، «نسترنهای صورتی»، «بارانهای سبز» و «سیماب و کیمیای جان» از آثار این نویسندهاند.
درباره کتاب نسترنهای صورتی:
این مجموعه داستان یکی از مهمترین مجموعه داستانهای اواخر دهه هفتاد محسوب میشود که روایتی از دوران قاجار به مخاطب ارائه میدهد که تا به حال آن را جایی نخوانده است.
جولایی در این ده داستان با تکیه بر تکنیکهای مرسوم در ادبیات پلیسی سعی کرده داستانهایی بنویسید که ترس و دلهره و هیجان را در دل تاریخ به خواننده نشان دهد. روایت غیر رسمی نویسنده از تاریخ قاجار او را به نویسندهای خاص در ادبیات داستانی معاصر بدل کرده است. این ده داستان محور رواییشان بر ترس و واهمه استوار است که هم برآمده از ذات اجتماع مخوف آن زمان است و هم برآمده از دلهرههای زیسته انسانی. این شخصیتهای ترسخورده و در هولِ بلا افتاده جلو میروند چون چارهای ندارند؛ چراکه اگر لحظهای بایستند انگار که در مغاکی کشنده فرو رفتهاند.
هر کدام از داستانهای مجموعه داستان «نسترنهای صورتی» موضوعی خاص را دربرمیگیرند و شکل و شیوه روایت در آنها متفاوت است. جولایی علاوه بر شاهزادگان و اشرفزادگان قاجاری به طبقههای دیگر اجتماعی نیز پرداخته و دوره زوال اشرافیت قاجاری را نیز به تصویر کشیده است. اگرچه او در این مجموعه داستان از تاریخ و سیاست در معنای رئال و واقعیاش کمک میگیرد اما در اصل «نسترنهای صورتی» بیان دغدغههای انسانی نویسنده است که به دنیای معاصر خویش نیز نظر دارد و داستانهای نوشته است که نسبتشان با اکنون و اینجا در مدار مشخصی قرار میگیرند. همچنین توجه به فضای سوررئال تاریخی از مهمترین ویژگیهای این مجموعه داستان است.
قسمتی از کتاب نسترنهای صورتی:
باران تندتر میشود. از میان بیشههای تنک میگذرم. جای آن است که مردان نقابدار بر من حمله برند، اما همه جا آرام است. از میان شالیزارها زوزه شغالها را میشنوم، هنگام غروب است. اسب را به تاخت وامیدارم تا زودتر به زیر کرسی و کنار چال آتش پناه برم. خیس از باران به قصر میرسم. فراشی دیگر خم میشود و دهانهی اسبم را میگیرد. فراشی دیگر خم میشود و در را میگشاید. از پلهها بالا میروم. زنگی به صدا در میآید ، ریحانه موج زنان پیش میآید. نگران است. لباسهایم را بیرون میآورد و با قطیفهای سر و رویم را خشک میکند. پوستینی به دوشم میاندازد. برایم جوشاندهای داغ و شیرین میآورد. کنارم مینشیند. میپرسد «تمام شد؟» میگویم « پیش رویش … پیش روی پدر. میلرزید. باران میبارید. مرگ یکایک فرزندانش را دید.»
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.