ضحاک (تاریخ از دل اسطوره)
زمانی که یاقوت حموی، جغرافیدان و نویسنده ی قرن هفتم ه. ق. و یکی از سفرهای فراوان خود به منطقهی دماوند رسید، از مردم محل شنید که گاه گاه صداهایی غریب از کوه میشنوند و ادعا میکردند که صدای زوزهی ضحاک است. آنان به او گفتند که فریدون در آن کوه ضحاک (بيوراسب) را به بند کشیده است و مقدر است که همیشه در آنجا بماند. در حدود هشتصد سال بعد، روزی که من در یکی از روستاهای منطقهی دماوند بر بام خانهای محقر ایستاده بودم تا آن قلهی شکوهمند پر از برف را نظاره کنم، زنی محلی که از آنجا میگذشت درست همان داستان را برایم بازگو کرد. او با چهرهای جدی پرسید: آیا تا به حال صدای زوزهی ضحاک را شنیدهای؟ ما گاه گاه ضجههای او را از آن بالا می شنویم. این قضیه مرا به تأمل در چند پرسش واداشت، یکی از آنها رابطهی سنت شاهنامهنگاری با افسانههای محلی بود و نیز نقشی که نامهای جغرافیایی در آن سنت داشتند. اما بیش از آن ارتباط داستانها با تاریخ بود که توجه مرا به خود جلب میکرد، به ویژه در این مورد خاص، یعنی تاریخنگاری ژانر شاهنامه که داستان و تاریخ در آن در هم تنیده میشوند. با این همه، آنجا که پای کشف مسائل تاریخی در میان باشد، داستان ضحاک گزینهای راحت و بی دردسر نیست، زیرا تصوير ضحاک مار – شاه از یک سو در اساطیر ریشه دارد و، از سوی دیگر، به نظر میرسد که روایت شاعر بزرگ طوس از این داستان چندان جایی برای پژوهش تاریخی نمیگذارد.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.