اندوه ماهی
بین خواب و بیداری بودم و در همان حال نیمه بیدار حس میکردم سر و صداهایی در خانه در جریان است. دستهایم را زیر بالش چپاندم و فکر کردم شاید دخی دل درد دارد و رفته به آشپزخانه تا یک نبات داغ درست کند و لابد بعد هم مامان از سر و صدا بیدار شده و رفته ببیند دخی چطور است. پلکهایم میلرزید و من لجوجانه روی هم فشارشان میدادم تا باز نشوند و همانطور در مرز بین بیداری و خواب دست و پا بزنم تا بلکه زور خواب بچربد و باز خوابم عمیق شود. ولی وقتی صدای بابا را تشخیص دادم که سعی میکرد آهسته حرف بزند اما باز نمیتوانست بمی صدایش را قایم کند، چشمهایم باز شد. دیگر نمیشد خوابید. کنجکاوی امانم نمیداد. هوا تاریک و روشن بود و اگر خوب گوش میکردی میشد صدای تک و توک گنجشکها را از پشت شیشههای دوجداره پنجره که مهربانانه صدای اتوبان را به خانه راه نمیدادند، شنید. به سمت تخت خواب دخی نگاه کردم. هیکلی زیر پتو گوله شده بود و از آن فاصله نمیفهمیدم مثل من بیدار شده یا هنوز خواب است. پس دخی دل درد نداشته و به آشپزخانه نرفته، پس هرچه بود به او مربوط نمیشد. گوش تیز کردم تا بفهمم چه خبر است…
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.