کتمان
درباره کتاب کتمان:
سه سال از رفتن ایمان، نامزد سابق ارغوان، گذشته و ارغوان کم کم زندگی کردن بدون او را در کنار عماد و اسما، عمهی جوانش، یاد گرفته است. اما یک تصادف از پیش برنامه ریزی شده، همهچیز را به آتش میکشد و اسمای هفده ساله را در شعلههای خود میسوزاند و مقصر اصلی مرگ او کسی نیست جز ارغوان اما این تنها ظاهر قضیه است!
و تمام اینها مصادف شده با برگشت ایمان، برای از نو ساختن پلی که پشت سر خراب کرده بود و عماد، مردی مرموز که از بازگشت ایمان احساس خطر کرده و قصد دارد بیش از پیش جای پای خود را در اعماق زندگی ارغوان محکم کند، با عنوانی دیگر، سَوای از پسرِ شوهرِ مادرش!
و مردی که یک پایش در آن تصادف جهنمی گیر بود!
قسمتی از کتاب کتمان:
قدمهای لنگانم به دنبال درد و خستگی تن له شدهم کشیده میشد، تنی تکیده و پر زخم و بیرمق. تمام وجودم فریاد درد سر میداد و تو آتیشی از غیب میسوخت و این غیب اما برای من عیان ترین بود. موبایلی که آمان تو لحظهی آخر حوالهی دستهای لاجونم کرده بود، میون سستی مشتهای پرشدهم فشرده شد. نفس پردردم از میون لبهای خشک و زخمیم بیرون خزید و درد رو مهمون ریهها و قفسهی سینهم کرد. نوسان لبهام رو گزیدم و طعم خون میون تلخی زهر مانند کامم پیچید. به سختی پلههای پیش روم رو یکی یکی پایین اومدم و نفس بود که با هر قدم، پشت لبهام به صلابه کشیده میشد. هنوز پلهی سوم به چهارم نرسیده ایستادم و درد مند نفس عمیقی کشیدم. به بالای سرم خیره شدم، به جایی که شاید کسی نگاهم میکرد، کسی شاید به اسم خدا. خدایی که التماس پشت کابوسهام رو نشنید و عجیب اما جایی بود که هنوز هم نامش روی لب هام جاری میشد، با امیدی هرچند کم رنگ و رو به زوال و شاید هم کسی که تو عالم بچگی باور میکردم رفتنش به اون بالاها رو، به آسمون! تک خنده ی تلخی کردم و آهسته و با صدایی خراشیده از جیغهایی که شنیده نشد، زمزمه کردم:
– تو از ارتفاع میترسی دیوونه!
ابرها روی نگاهم سایه انداختند و هوای تمام وجودم رو ابری کردند، بدون هیچ بارشی! صدای جیغ دختری تمام کاسه ی سرم رو پر کرد و تتمهی تاب و توانم رو از کف پاهام بیرون کشید. زجر صورتم رو در هم فشرد و تنم رو روی سومین پلهی سرد جلوی دادگاه آوار کرد. پیشونی دردناکم بند مشتهای لرزونم شد و صدایی که گورستان تازه به گورشدهی تنم رو لرزوند:
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.