چگونه مانند یک امپراتور فکر کنیم
درباره نویسنده دونالد رابرتسون:
دونالد رابرتسون (Donald Robertson) نویسنده کتاب چگونه مانند یک امپراتور فکر کنیم، متولد 1972، رواندرمانگر و نویسنده اسکاتلندیِ ساکن کاناداست. فلسفۀ رواقی و رفتاردرمانی شناختی از حوزههای تخصصی اوست. رابرتسون در سیزده سالگی پدرش را، که برای او الگویی در زندگی عملی بود، از دست داد و این اتفاق تأثیری ژرف بر زندگی او گذاشت. پدر رابرتسون در زندگی سبک و سیاقی داشت که بیشباهت به فیلسوفان رواقی نبود. بعد از مرگ پدر رابرتسون از او نوشتهای در کیف پول چرمی قدیمیاش پیدا شد. این نوشته عبارتی از کتاب مقدس بود و خواندن آن، به قول خود رابرتسون در مقدمۀ کتاب «چگونه مانند یک امپراتور فکر کنیم»، آغاز سفر فلسفی او بود.
رابرتسون با مرگ پدرش مدتی سردرگم و آشفته بود و رفتارهایی نابهنجار و ضداجتماعی داشت. دست آخر هم مدرسه را رها کرد. ذهنش با پرسشهایی فلسفی و اخلاقی و وجودی درگیر شده بود و سرانجام در دانشگاه فلسفۀ آبردین اسکاتلند ثبت نام کرد. البته او به دنبال فلسفۀ عملی بود و آموزههای فلسفی نظری و آکادمیک کتابخانهای چندان علاقهاش را جلب نمیکرد. تحصیلاتش را در رشتۀ رواندرمانی در مرکز مطالعات رواندرمانی دانشگاه شفیلد ادامه داد. به انگلیس رفت و در آنجا به عنوان مشاور مدارس و رواندرمانگر بالینی مشغول به کار شد. در انگلیس همچنین مدیر مدرسهای بود که به آموزش رفتاردرمانی شناختی و هیپنوتیزم بالینی میپرداخت. او همچنین در سال 2005، همراه با گروهی دیگر از محققان، یک دورة آنلاین رفتاردرمانی شناختی را، به نام «کنارآمدن با سروصدا»، برای وزارت محیط زیست، غذا و امور روستایی انگلستان برگزار کرد.
رابرتسون از سال 2013 میلادی ساکن کاناداست. «رواقیگری و هنر شادمانه زیستن»، «تابآوری خویش را بنا کن» و «فلسفۀ رفتاردرمانی شناختی» از دیگر آثار اوست.
درباره کتاب چگونه مانند یک امپراتور فکر کنیم:
کتاب «چگونه مانند یک امپراتور فکر کنیم» کتابی در زمینۀ خودیاری است که با اتکا به فسلفۀ عملی نوشته شده است. این کتاب سعی دارد به زبانی ساده و سرراست و با رجوع به آموزههای سقراط و مارکوس اورلیوس و فلاسفۀ قدیمی دیگری که فلسفه را در پیوند تنگاتنگ با زندگی روزمره میدیدند و مباحث فلسفی را از دل امور بهظاهر عادی و پیش پا افتادة زندگی بیرون میکشیدند، به ما بگوید که آنچه ما را در زندگی دچار اضطراب و خشم و افسردگی و نومیدی و تیرهاندیشی میکند از طرز نگاه خودمان به زندگی سرچشمه میگیرد.
رابرتسون در کتاب «چگونه مانند یک امپراتور فکر کنیم» با شرح زندگی و افکار اورلیوس و رجوع به کتاب «تأملات» او و آمیختن فلسفۀ رواقی و رفتاردرمانی شناختی نقشۀ راهی به دست داده است برای مدیریت هیجانات و اضطرابهای زندگی و دستیابی به زندگی شادتر و آرامتر. بخشی از این کتاب، به اقتضای موضوع و حال و هوای آن بخش، به صورت تکگویی درونی نوشته شده است.
کتاب «چگونه مانند یک امپراتور فکر کنیم» از مقدمه و هشت فصل تشکیل شده است. دونالد رابرتسون در این کتاب، ضمن روایت زندگی مارکوس اورلیوس، آموزههای او و فلاسفۀ رواقی و نسبت این آموزهها با رواندرمانگری شناختی و چگونگی استفاده از آنها برای مدیریت هیجانها و غلبه بر اضطراب و اختلالات روانی را شرح داده است. رابرتسون در کتاب «چگونه مانند یک امپراتور فکر کنیم» بر این باور است که با توجه به اینکه اضطرابها و هیجانات و تنشهای روانی ما با ارزشهای بنیادینمان در زندگی مرتبطاند، کسی که ارزشهای بنیادین سالمتر و منطقیتری را برگزیند بهتر میتواند هیجانات خود را مدیریت کند.
رابرتسون از آموزهای در فلسفۀ رواقی به نام «جایگاه خدایگونه» سخن به میان میآورد. طبق این آموزه وقتی در مواجهه با وقایع زندگی، خود را به جای خدایان یونان باستان بگذاریم و از بالا، انگار که از فراز کوه اُلمپ، به این وقایع نگاه کنیم کمتر گرفتار هیجان و هول و اضطراب میشویم و میتوانیم اضطراب و هیجان خود را کنترل کنیم.
اما، به گفتۀ خود رابرتسون، دلیل اینکه او در این کتاب مارکوس اورلیوس را به عنوان چهره مرکزی انتخاب کرده و مباحث رواندرمانگرانهاش را حول محور زندگی و افکار او بیان کرده، این است که از زندگی و شخصیت اورلیوس اطلاعات و مستندات بیشتری موجود است. اورلیوس یک امپراتور و فیلسوف رومی بود. از او یادداشتهایی با عنوان «تأملات» به جا مانده است که با خواندن آن میتوان به افکار و اندیشهها و سبک زندگی او بهتر پی برد.
قسمتی از کتاب چگونه مانند یک امپراتور فکر کنیم:
رواقیون میگویند ما معمولا در دومین مرحله واکنش، قضاوتهای ارادی را همچون مهر تأیید بر این احساسات غیرارادی میزنیم. در اینجا واکنش رواقیِ خردمند با واکنش بقیه متفاوت است. او با واکنشهای هیجانی اولیه که به ذهنش هجوم میآورد، همراه نمیشود. اپیکتتوس میگوید یک رواقی نه میبایست این احساسات نوظهور، مثل اضطراب در مواقع بروز خطر، را بپذیرد و نه تأییدشان کند. در عوض، این احساسات گمراهکننده را پس میزند و با بیتفاوتی آنها را بررسی کرده و رها میکند. اما، کسی که نابخرد است تحت تأثیر احساسات اولیه ناشی از رویدادهای بیرونی قرار میگیرد و همچنان به نگرانی ادامه میدهد، مدام این احساسات را نشخوار میکند و حتی از عاملی که به گمان خود باعث ترس شده بلندبلند شکایت میکند.
وقتی دوستان رواقیون درگیری هیجانی داشتند، برای آنها نامههای تسلیبخش مینوشتند و به ایشان کمک میکردند وقایع را با نگاهی کمتر مصیبتآمیز و حتی راهگشا ببینند. امروزه شش نامه تسلیبخش از سنکا در دسترس است. برای نمونه، او به زنی به نام مارشیا که تازه پسرش را از دست داده بود، نامهای نوشت. در نامه آورده بود که مرگ رهایی از همه رنجهای زندگی است، مرزی که آن سویش دیگر عذابی نیست و ما را به همان وضعیت آسودهای میبرد که پیش از تولد داشتیم.
همچنین، اپیکتتوس به شاگردانش میگفت که یکی از رواقیونی که برای او ارزش فراوانی قائل بود، پاگنیوس آگریپینیوس”، هر بار که متحمل سختی میشد، نامههایی از این دست برای تسلی خودش مینوشت. وقتی تب میکرد، به او تهمتی میزدند یا تبعید میشد در «مدایح» رواقیای که مینوشت آن رویداد را فرصتی میشمرد که به مددش شخصیتاش را قویتر کند. آگریپینیوس واقعا استاد رفع فاجعهپنداری بود. او با تمرین خردمندی و پرورش قدرت شخصیتاش دشواریها را به فرصتی برای تابآوری تبدیل میکرد.
اپیکتتوس میگوید روزی آگریپینیوس آماده میشد با دوستانش غذا بخورد، قاصدی اعلام کرد که امپراتور نرون در پاکسازی سیاسی او را از روم تبعید کرده است. آگریپینیوس شانه بالا انداخت و گفت: «بسیار خوب. ناهارمان را در آریچا میخوریم»، اولین توقفگاه جادهای که او را به تبعیدگاهش میرساند.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.