پرسشهایی از مارکس
تری ایگلتون (زاده ۲۲ فوریه ۱۹۴۳) نظریهپرداز ادبی بریتانیایی است. بسیاری او را تأثیرگذارترین منتقد ادبی زندهٔ بریتانیا میدانند. او با تکیه بر نظریههای مارکسیستهای اروپایی از جمله والتر بنیامین، لویی آلتوسر و پیر ماشری، مخاطبان فراوانی یافت و با پیروی از افکار این نظریهپردازان از شیوهای ماتریالیستی برای مطالعه ادبیات بهره برد. این شیوه او در نوشتههایش در مورد ساموئل ریچاردسون و خواهران برونته نمود دارد. پافشاری ایگلتون بر پیچیدگی و سودمندی مقولات سنتی و هنجاری نظیر ایدئولوژی، زیباییشناسی و نقد فرهنگی بهطور کلی مؤثر بوده است. قرائت دوباره او از این مقولهها بیش از هر چیز در اشتیاق وی برای برانگیختن بحثهای انتقادی در زمینهٔ فرهنگ معاصر ریشه دارد و این انتقادی است به دور از آنچه که در نسبیت فرهنگی و بیتفاوتی سیاسی پست مدرنیسم میداند. ایگلتون مقالههای بسیاری دربارهٔ آرتور شوپنهاور، کارل مارکس، لودویگ ویتگنشتاین، والتر بنیامین، ژاک دریدا، ریموند ویلیامز و… دارد.
در این کتاب حرف چندانی دربارهی مارکسیسم در مقام نقدی اخلاقی و فرهنگی نگفتهام. چرا که عموماً از این منظر ایراد چندانی به مارکسیسم وارد نکردهاند، و از این روی پرداختن به آن در این کتاب وجهی ندارد. بااینحال از دید من مجموعهی بسیار سرشار و پرباری از نوشتههای مارکسیستی در این زمینه هست که خود برهان قاطعی است بر تأیید میراث مارکسیسم.
از خود بیگانگی، کالایی شدن حیات اجتماعی، فرهنگ مبتلا به حرص و آز، پرخاشگری، لذتپرستی و نیهیلیسم روزافزون، بیمعنا و بیارزش شدن دائمیِ هستی و حیات بشر: مشکل بتوان بحثی دقیق و هوشمندانه دربارهی این مسائل یافت که به جد مدیون سنت مارکسیسم نباشد.
قسمتی از کتاب پرسشهایی از مارکس:
بسیاری از منتقدان و خردهگیران گله میکنند که دیدگاه مارکسیسم دربارهی سرشت بشر دور از واقعیت و بیش از حد آرمانی است. مارکسیسم ابلهانه خواب آیندهای را میبیند که در آن، همه با هم رفیق و همراه خواهند بود. رقابت، حسادت، نابرابری، خشونت، پرخاشگری و همچشمی از صفحهی زمین محو خواهد شد. راستش در نوشتههای مارکس یک کلمه هم در تأیید این مدعای عجیب و غریب یافت نمیشود، اما خیلی از منتقدان او حاضر نیستند با پذیرفتنِ حقیقت زیر آب استدلالهای خود را بزنند.
آنها خیال خود را با این گمان راحت میکنند که مارکس حالتی از فضیلت انسانی را به اسم کمونیسم پیشبینی کرده که حتی جبرئیل ملک مقرب خداوند هم نمیتواند بهراحتی با آن سر کند. با این کار مارکس خودسرانه یا بیمحابا آن حالت معیوب، مخدوش و همواره ناخوشایندی را که سرشت بشر نامیده میشود نادیده میانگارد.
بعضی مارکسیستها در پاسخ به این اتهام ادعا کردهاند اگر مارکس طبیعت بشر را نادیده گرفته است بدان سبب است که اصلاً اعتقادی به این مفهوم ذهنی ندارد. بر پایهی این دیدگاه، مفهوم طبیعت بشر چیزی نیست جز ترفندی سیاسی برای حفظ وضع موجود.
به موجب این تصور، آدمیان مخلوقاتی ضعیف، فاسد و منفعت جویند و این نکته در سرتاسر تاریخ مغفول مانده است و این صخرهای است که زورقِ هر تلاشی برای تغییر ریشهای را در هم میشکند. این جمله که طبیعت بشر را نمیتوان عوض کرد یکی از شایعترین ایرادهایی است که به سیاست انقلابی میگیرند. در پاسخ به این ایراد بعضی مارکسیستها میگویند در نهاد انسان هیچ هستهی تغییرناپذیری وجود ندارد. در نظر ایشان این تاریخ ما و نه طبیعت ماست که ما را چنان که هستیم میسازد و از آنجا که تاریخ همیشه محلِ تغییر است، میتوانیم خویشتن را با تغییر اوضاع تاریخی خویش دگرگون سازیم.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.