شهرآشوب
فروغ، آن دخترک زیرک و بازیگوش… فروغ آن نوجوان سبکبار و فارغ، فارغ از هر بند و قیدی که از آنچه حق خود میدانست، دورش میکرد. فروغ، آن زن… زنی که فریاد زنان بود … و مادر شد! و آنقدر گفت و نوشت تا ذهن خود را با قلم بر سپیدی کاغذ گستراند. و باز هم سبکبار و فارغ، اما بزرگتر … اما پختهتر… او همان دخترک بازیگوش بود، تنها با این تفاوت که آن روز، چشمان اطرافیان را گرد از تعجب میکرد و امروز، نگاه تمامی مردمان این شهر را که او با کلام و شعر به آشوبشان کشید ! همه را درهم ریخت… همه را با هر ذهنیت و دیدگاهی!
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.