در پرتو عشق (رنجهای زندگی ذوب میشوند)
سیمای خیابان مازندران و کوچه بینامی که خانه ما در آن قرار داشت، مسجد محل و بقالی سر نبش، صدای اذان مغرب به هنگام غروب آفتاب که در فضای کوچه طنین میانداخت، خیرات خرما در ساعات خاص و مناسب ذکر از طرف افرادی که نذری را ادا میکردند اولین خاطرات در زندگی مناند.
در خیابان مازندران روزهای جمعه در زیر پرتو کم رنگ خورشید زمستانی، عدهای در سینهکش دیوار میایستادند و بعضیها با چمباتمه زدن صبح تعطیل خود را میگذراندند و با گرمای آفتاب صبحگاهی به روح و جسم خود نیرو و گرما میبخشیدند. کمی دورتر، در حوالی دروازه شمیران دست فروشها روی چرخهای دستی، آبنبات، انجیر نخ کرده و تنقلات دیگر عرضه میکردند؛ بچههای نیازمند به این طرف و آن طرف میدویدند و فرفره میفروختند.
دروازه شمیران و خیابان مازندران جزو محلاتی بود که به دنبال توسعه شهر تهران به صورت بافت شطرنجی با خیابانهای شرقی – غربی و شمالی – جنوبی به وجود آمده بود. در این دوره، ساخت و سازها سرهم بندی شده بود…
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.