حضرت یار
دمدمای صبح، وقتی عمارت در روشنایی طلاییرنگ خورشید برق میزد، دخترک پریشان و دلدادهی آن عمارت بزرگ، بیحال و بیرمق از کشمکشی جانفرسا، سر در بالش فرو برد و بیتوجه به قطره اشکی که راه خود را از گوشه چشمش پیدا کرده بود، زیرلب با خود واگویه کرد:
– تو آن بلای قشنگی که آمدی به سرم!
و همان لحظه بود که خداوند ایستاده و با لبخند برایش دست میزد.
نويسنده/نويسندگان | |
---|---|
نوع جلد | شمیز |
قطع | رقعی |
نوبت چاپ | |
سال چاپ | 1399 |
تعداد صفحات | 814 |
زبان | |
موضوع | |
شابک | 9786222600358 |
وزن | 732 |
جنس کاغذ |
هیچ پرسش و پاسخی وجود ندارد ! اولین نفری باشید که درباره این محصول میپرسید!
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.