یاس آن سوی پرچین
درباره نویسنده بهاره باقری:
بهاره باقری نویسنده کتاب یاس آن سوی پرچین، در سال ١٣۴٧ شمسی در شهر تهران متولد گردید و تحصيلاتش را در همان شهر ادامه داد. وی پس از اخذ مدرک کارشناسی در رشتهی مترجمی زبان آلمانی، ازدواج کرد و مدتی به کار در دارالترجمه و ترجمهی کتاب پرداخت. در طی بيست سال بعد، علاقهی وافر او به مطالعهی آثار ادبی نویسندگان بهنام و بازدید از نقاط دیدنی ایران و جهان باعث شکلگيری علاقهی روزافزون او به نویسندگی گردید، بطوریکه سرانجام در سال ١٣٩۱ شمسی تصميم گرفت اولين داستان بلندش را به نام “زندگی شاید همين باشد” که در ساليان قبل به نگارش درآورده بود، تکميل نموده و به چاپ برساند که مورد استقبال بسياری از خوانندگان قرار گرفت و کليهی نسخ آن در کمتر از دو ماه به فروش رسيد. استقبال چشمگير از این کتاب باعث شد وی نگارش رمان جدیدی را که در سر میپروراند، با جدیت بيشتری آغار نماید.
رمان دوم وی به نام “توسکستان” در پایيز سال ١٣٩۲ شمسی به چاپ رسيد. در بهار سال بعد روزنامهی پرتيراژ “ایران” از این رمان به عنوان یکی از رمانهای پرفروش نمایشگاه بينالمللی کتاب تهران نام برد. از این نویسنده تاکنون هشت رمان به چاپ رسيده است که همگی آنها با استقبال خوبی روبرو گردیدهاند.
خانم بهاره باقری در نوشتن، صاحب سبک است. در رمانهای وی عشق نقش محوری دارد، شخصيتهای داستان خوب و بد مطلق نبوده و مانند مردم عادی، دارای نقاط قوت و ضعف میباشند. خواننده در طول داستان با اشعاری جذاب از شعرای نامی ایرانزمين آشنا گردیده و اطلاعات مفيدی راجع به جغرافيای جهان و حرفههای گوناگون کسب مینماید. در رمانهای او تنها جنبه داستانی و سرگرمکننده مطرح نبوده، بلکه پيامهای اجتماعی و فرهنگی نيز به مخاطب منتقل میشود. او معتقد است که یک نویسنده زمانی میتواند یک اثر ماندگار خلق کند که خود در هنگام نگارش آن اثر، با شخصيتهای داستانش زندگی کند و به همراه آنها بخندد و اشک بریزد.
توصيف دقيق و زیبای فضاها و شخصيتهای داستان، باورپذیر بودن شخصيتها، ادغام بهجای اشعار زیبا با متن کتاب، استفاده از منابع موثق و افراد متخصص در ارائه اطلاعات داده شده، ذکر منابع و ارائه توضيحات تکميلی در قالب زیرنویس، پرهيز از حاشيهروی، اضافهگویی و ایجاد حس خوب اميد به زندگی از دیگر ویژگیهای نوشتههای خانم بهاره باقری میباشد.
قسمتی از کتاب یاس آن سوی پرچین:
یکی از روزهای ماه خوش اردیبهشت بود و دهکده در زیر مه صبحگاهی به سرزمین پریان شباهت داشت.
از روی پل خیس و خزه بسته رد شد تا به چشمه رسید که دور تا دورش پونههای وحشی روییده بودند. سطل فلزی را در حوضچه گذاشت و منتظر شد تا پر شود.
یک دسته پرنده با پروازی هماهنگ از بالای سرش رد شدند و به سوی تپه اوج گرفتند. با نگاهش آنها را دنبال میکرد که در همان دم صدای تیری در دشت پیچید و به دنبالش صدای بال زدنی در آسمان به گوش رسید.
کوهیار سطل را کناری گذاشت و با گامهای بلند از شیب بالا رفت. پرندهی جا مانده از گروهش را دید که پرپر زنان روی زمین افتاده بود و شهروز که هنوز دود از سر لولهی تفنگش خارج میشد، به سمتش می رفت.
کوهیار با خشمی در صدایش گفت: «کار تو بود؟»
شهروز ذوق زده خندید.
– آره، تشویق نمی کنی؟
– از دست تو پرندهها هم دیگه آسایش ندارن؟!
شهروز بیتوجه به او بار دیگر پرندهای را نشانه گرفت و ماشه را کشید.
– شکارچی ماهر یعنی بزنی وسط سینهی تیهو و تار و مارش کنی.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.