سبد خرید

کوری عصاکش کور دگر

ناشر : برجدسته: , ,
موجودی: موجود در انبار

90,000 تومان

پیتر بروگل، نقاش هلندی قرن شانزدهمی، تابلوی معروفش «سقوط کوران» را نقاشی می‌کند. پس از چهار قرن، گرت هوفمان، نویسنده‌ی آلمانی، ماجرای روز آفرینش این اثر را از زبان شخصیت‌های نابینای آن روایت می‌کند.

کوری عصاکش کور دگر را «در انتظار گودو»یی دیگر خوانده‌اند. جهانِ پیش از شروع روایت تاریک و ملال‌آور است و پس از پایان آن نیز تاریک باقی می‌ماند. در این میان گرت هوفمان، این استاد روایتگری، دو آینه از دو روزگار را روبه‌روی هم قرار می‌دهد؛ نقاشی دیروز و ادبیات امروز.

تعداد:
مقایسه



کوری عصاکش کور دگر

درباره نویسنده گرت هوفمان:

گرت هوفمان (Gert Hofmann) نویسنده کتاب کوری عصاکش کور دگر، (۱۹۹۳-۱۹۳۱) در شهر لیمباخ از ایالت زاکسن در شرق آلمان به دنیا آمد. شهر زادگاهش در دوران پس از جنگ جهانی دوم از مناطق تحت اشغال روس‌ها بود. هوفمان در سال ۱۹۵۱ به آلمان غربی گریخت. آنجا برای رادیوی آلمان غربی نمایشنامه‌های رادیویی می‌نوشت و خیلی زود در این هنر از سرآمدان روزگار خود شد.

او در سال ۱۹۵۷، رساله‌ی دکترایش را با عنوان مشکلات تفسیری در آثار هِنری جیمز نوشت که در آن به نسبت میان هنر و هنرمند و زندگی پرداخته است؛ اما هوفمان در اوج موفقیت، خسته از نگارش نمایشنامه‌های رادیویی، نخستین رمانش را در آستانه‌ی پنجاه سالگی نوشت و با همین اولین رمان درخشید و برنده‌ی جایزه‌ی اینگه‌بورگ باخمان شد. پس از آن کرسی استادی زبان و ادبیات آلمانی را رها کرد و زندگی‌اش را وقف نوشتن کرد و ظرف چهارده سال، هفده کتاب منتشر کرد و بارها برنده‌ی جوایز ادبی شد. آثار گرت هوفمان پس از گونترگراس بیش از همه‌ی نویسندگان ادبیات آلمانی به زبان‌های دیگر ترجمه شده است و او را پس از هاینریش بُل، شگفت‌انگیزترین نویسنده‌ی آلمانی نامیده‌اند.

هوفمان حرفه‌ی نویسندگی خود را به‌عنوان نویسنده‌ی نمایشنامه‌های رادیویی آغاز کرد. پس از یک سال به عنوان دستیار پژوهشی در دانشگاه فرایبورگ، در سال ۱۹۶۱، آلمان را به مقصد بریستول ترک کرد تا ادبیات آلمانی را تدریس کند. در طول ده سال بعد، او در دانشگاه‌های اروپا در تولوز، پاریس، ادینبورگ و در ایالات متحده در نیوهیون، برکلی، کالیفرنیا و آستین تدریس کرد.

از سال ۱۹۷۱ تا ۱۹۸۰، او در شهر کلاگنفورت در جنوب اتریش زندگی می‌کرد و در دانشگاه لیوبلیانا در اسلوونی (یوگسلاوی سابق) تدریس می‌کرد. هوفمان در طول زندگی خود جوایز ادبی متعددی را نیز دریافت کرد و از سال ۱۹۸۷، به عضویت آکادمی آلمان در دارمشتات درآمد.

درباره کتاب کوری عصاکش کور دگر:

«کوری عصاکش کوری دگر» رمانکی است در ده فصل که از نقاشیِ معروفی به همین نام اثر پیتر بروگل الهام گرفته است. گرت هوفمان در اصل روزی را که بناست این اثر آفریده شود از نظرگاه شش مرد نابینای سوژه‌ی نقاشی روایت می‌کند. هرچند نقاشی بروگل به‌لحاظ جزئیاتِ پرشمارش بسیار حائز اهمیت است (در چهره‌ی تک‌تک حاضرین این نقاشی می‌توان محنت محرومیت از موهبت بینایی را دید)، هوفمان حین پردازش شخصیت‌ها چندان جزئی‌نگر نبوده است؛ شخصیت‌های او کُلیتی واحدند و راوی قصه اول شخص جمع است. البته در مواردی یکی از این مردها از جمع بیرون می‌زند و اسم و گذشته‌ی مخصوص خودش را می‌یابد.

هوفمان که خودش سابقه‌ی طول و درازی در نوشتن نمایشنامه‌های رادیویی دارد به‌وضوح در این قصه وامدار ساموئل بکت، رمان‌نویس و نمایشنامه‌نویس ایرلندی، است. وقتی ولادیمیر و استراگون در «در انتظار گودو» بکت در حیص‌و‌بیص حلق‌آویز کردن خودشان از درختی آن حوالی‌اند، استراگون سعی می‌کند ولادیمیر را با این استدلال که سبک‌تر از خودش است قانع کند زودتر از او نقشه‌شان را محک بزند.

استراگون اینجا به رفیق گیج‌و‌منگش می‌گوید «کله‌ت رو کار بنداز، نمی‌تونی؟» و در توضیح صحنه می‌آید که «ولادیمیر کله‌اش را کار می‌اندازد.» بعد ولادیمیر می‌گوید «بازم سر در نمیارم.» کمک‌گرفتن ولادیمیر از قوه‌ی تعقلش در این مخمصه وضعیتِ ابلهان خردمند هوفمان را به ذهن متبادر می‌کند. هوفمان هم مثل بکت بحران وجود را به صحنه‌ای ابزورد تبدیل می‌کند، نمایشی که جای حقیقت یا امکان اثبات حقیقت را می‌گیرد. شخصیت‌های هوفمان هم مثل شخصیت‌های بکت در وضعیت سکون و رکود مانده‌اند و توان تغییر ندارند. راویان کور قصه بهمان می‌گویند هرچه از عمر ریپولوس، نماینده‌شان، می‌گذرد، زبانش قاصرتر می‌شود. «… خیلی از آن کلماتی را که قبلاً می‌دانسته، به قول خودش کلمات سابق را، یعنی نصف بیشترش را، فراموش کرده‌است. تعجبی ندارد که جمله‌های او (و ما) مدام کوتاهتر می‌شوند.»

ولی با این حال «… این ناراحتش نمی‌کند. به نظر او، آن روزی که همه‌ی کلمات فراموش شوند، دیگر بالا و پایین و جلو و درون ما چیزی وجود نخواهد داشت.» اگر زبان نه‌فقط به کار توصیف که به کار آفرینش هم بیاید، پس وقتی کلماتِ آن‌ها محو می‌شوند جهان تجربی‌شان هم محو می‌شود. آنچه باقی می‌ماند فضای معتزل پشت پلک‌های نابینایشان است که آنجا «… عوض اینکه با کلمات راهی در آن باز کنیم، بدون کلمات در هر آنچه هنوز باقی است لانه می‌کنیم».

هوفمان نقاش قصه را از همه مضحک‌تر آفریده. مردان کور که با هزار مصیبت خودشان را به منزل نقاش می‌رسانند، کلفت به اطلاع‌شان می‌رساند باید خودشان را تمیز و مرتب کنند و نقاش نمی‌تواند با این وضع آشفته نقاشی‌شان کند «… چون او باید همان چیزی را که می‌بیند نقاشی کند.» و وقتی از او می‌پرسند «یعنی نمی‌تواند کم‌وبیش همان چیزی را که می‌بیند نقاشی کند، اما آن را کمی تغییر بدهد و بهترش کند؟» جواب می‌گیرند «آن‌وقت دروغ گفته. او باید دقیقاً همان چیزی را بکشد که می‌بیند، وگرنه چه لزومی داشت که بگوید بیایید.»

نقاشِ هوفمان چنان ذهن بسته‌ای دارد که فقط می‌تواند درست آنچه را جلوی چشمش است به تصویر بکشد و برایش هم مهم است سوژه‌ی نقاشی‌اش چیزی داشته باشد که «ارزش» تماشا داشته باشد، چون به باور او جز این به کار هنر نمی‌آید. در نظر او نقاشی باید «هولناک اما بس زیبا» باشد. رمانک «کوری عصاکش کوری دگر» که تعمق عمیقاً شکاکانه‌ای است بر شکنندگیِ اجتماعات انسانی و دشواری‌ها و تناقضات آفرینش اثری هنری، به باور منتقدین از قله‌های ادبیات آلمانِ پس از جنگ جهانی دوم است.

قسمتی از کتاب کوری عصاکش کور دگر:

کلاه‌هایمان را برمی‌داریم و می‌گوییم که اگر اشتباه نکنیم، راهمان را گم کردیم، دو بار. این را هم می‌گوییم که قرار بود کسی ما را راهنمایی کند، اما بعدش کسی نبود که راهنمایی‌مان کند. پس ناچار شدیم تنها بیاییم و راهمان را گم کردیم. ریپولوس هم به جای اینکه ما را  به سمت راست ببرد، دائم به سمت چپ برد. اولش از کنار حصاری که از یک جایی به بعد تمام شد و بعد از توی گودالی که آب همه‌جایش را گرفته بود و آنجا گرفتار باران شدیم. حتی خیال کردیم که برف می‌بارد و اقلِ‌کم یک سگ هم به ما حمله کرد. با دست جایی را نشان می‌دهیم و می‌گوییم آن پشت. بعد می‌پرسیم شما نقاشید؟

کلفت که دوباره می‌آید، فریاد می‌زند این‌ها راهشان را گم کرده‌اند و سگ گازشان گرفته و خیال می‌کنند که تو نقاشی. بعد به ما می‌گوید حالا بگذارید تماشایتان کنیم!

می‌گوییم ای بابا! ما را که قبلاً ورانداز کردید.

یک‌بار دیگر به جایی برنمی‌خورد.

پس ما هم تنگاتنگ هم می‌ایستیم و شانه‌هایمان را عقب می‌دهیم و کلفت یک‌بار از جلو و یک‌بار از پشت سر یحتمل وراندازمان می‌کند. بعد می‌گوید خب، حالا بنشینید.

کجا بنشینیم؟

روی زمین.

اما خیس نیست؟

نه، روی این سنگ‌ها بنشینید.

خب، روی سنگ‌ها می‌نشینیم و تا می‌توانیم پاهایمان را دراز می‌کنیم.

کلفت می‌گوید حالا کفش‌هایتان را درآورید.

-کفش‌ها؟

-بله، کفش‌ها.

-باشد. کفش‌ها را درمی‌آوریم -در هر حال باید روزی یک‌بار کفش‌ها را درآورد- پاتابه‌ها را باز می‌کنیم و دوباره پاهایمان را دراز می‌کنیم تا زخم‌هایمان را ببیند. کلفت خم می‌شود و همه‌جایمان را ورانداز می‌کند.

فریاد می‌زند آره، گازشان گرفته و بعد می‌پرسد چطور راهمان را گم کردیم، چون از کاه‌انبار که تویش می‌خوابیم تا این خانه ده قدم هم راه نیست.

می‌گوییم راه را گم کردیم، چون کسی نبود که راه را نشانمان بدهد.

کلفت داد می‌زند چون کسی راه را نشانشان نداده گم شدند. حالا هم خیس‌اند و سگ گازشان گرفته و با این اوصاف او نمی‌تواند آن‌ها را نقاشی کند. چوب بیاور تا آتش کوچکی روشن کنیم، بلکه خشک شوند و سر و وضعشان بهتر شود.

باغبان که حتی اگر خودش هم اعتراف نکند، شاید همان مردی باشد که امروز صبح درِ کاه‌انبار را زده، فریاد می‌زند اما فقط چون خیس و گاز  گرفته‌اند، مجبور نیست آن‌ها را همین‌جور خیس و گازگرفته نقاشی کند. مگر نمی‌تواند آن‌ها را با همین وضع خیس و زخمی، خشک و بدون زخم نقاشی کند؟

کلفت می‌گوید نه، او باید آن‌ها را همان‌طور که هستند نقاشی کند.

چرا؟

چون او باید همان چیزی را که می‌بیند نقاشی کند.

اشتراک گذاری:
نويسنده/نويسندگان

مترجم

نوع جلد

شمیز

قطع

جیبی

نوبت چاپ

سال چاپ

1401

تعداد صفحات

174

زبان

موضوع

,

شابک

9786227280807

وزن

120

جنس کاغذ

عنوان اصلی

The Parable of the Blind
1985

نقد و بررسی‌ها

هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.

اولین کسی باشید که دیدگاهی می نویسد “کوری عصاکش کور دگر”

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *


The reCAPTCHA verification period has expired. Please reload the page.

پرسش و پاسخ از مشتریان

هیچ پرسش و پاسخی وجود ندارد ! اولین نفری باشید که درباره این محصول میپرسید!

موقع دریافت جواب مرا با خبر کن !
در حال بارگذاری ...