کلبه
درباره نویسنده زهرا اسماعیل زاده:
زهرا اسماعیلزاده نویسنده کتاب کلبه، متولد 1364 است. او نویسنده و ترانهسرای ایرانی است که اولین رمان ایشان با نام «شیراز خیابان افرا» در سال نودوشش به چاپ رسید. کتاب دوم وی با نام «آخرین روز زمستان» برگزیدهی اولین دورهی جایزهی «لیلی» در بخش حرفهای شد.
درباره کتاب کلبه:
هاله دختری که دیوانهوار عاشق علیرضا بابا لنگ دراز دوران کودکیهایش بود اما درست زمانی که نتیجه این عشق در لباس سفید زیبایی بود علیرضا بیخبر و با قصاوت تمام هاله را ترک کرده و بیآبرویی بزرگی را برای او به ارمغان میآورد و هالهای که کینه و انتقام از علیرضا مخیلهاش را پر کرده اما با برگشت ناگهانی علیرضا و ادعاهایش بازی جدیدی برای آنها آغاز میشود…
قسمتی از کتاب کلبه:
از عمق جانش داد کشید ولی فقط آوای خفه ای از به گوش رسید. دستش روی خاک مشت «بابا» واژه ی شد! کجا بود؟ خواب بود یا بیدار؟ بابا که مرده بود… بوی گلاب زیر دماغش می زد. خواب ها مگر بو داشتند؟ کابوس بود یا بیداری؟ نور خورشید وسط تاریکی خواب توی چشمش خورد. کسی کنار گوشش! «هادی» جیغ می کشید صدای مامان طاووس بود. لبش خشک بود. مثل خاک… دهنش مزه ی خاک می داد . دست هایش مشت شد و خاکی بر سرش ریخت و باز جیغ زد: «بابا»
سیاهی چادر زن ها احاطه اش کرده بود. نفس نداشت دیگر. دهانش را باز کرد… دستانش را پیش برد. باید از میان این سیاهی ها راه پیدا می کرد. عرق کرده بود… میان تلاشش دستی آمد و کشید. دستی مردانه… با انگشتانی کشیده و استخوانی، این دست را کجا دیده بود ؟ کجا دیده بود که با جزییات یادش بود؟ دست دور مچش حلقه شد و صدای توی سرش پیچید: برید کنار… برید کنار… هاله؟ هاله جان؟ از لای چشم های تار از گریه اش صورت علیرضا را دید. علیرضا بود! خندید…
وسط گریه خندید و لب زد: «علیرضا» کسی با تمام قدرت بازوهایش را گرفت . حجم عظیمی از نور چشمش را زد . دهانش مزه ی خاک می داد ولی خندید. لبش ترک
خورد. زمزمه کرد: «علیرضا» بوی ادکلن «شَََنل بلوی» علیرضا زیر دماغش پیچید. خواب نمی دید؟ علیرضا خاک لباسش را تکاند. -پاشو عزیزدلم پاشو … عزیزدلش بود؟ پاهایش مثل سنگ چسبیده بود به زمین… علیرضا کشیدش: پاشو دورت بگردم… هاله؟ پا شدی… پاهایش کش می آمد. علیرضا دور می شد: هاله… پاشو…
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.