کلاغ سفید
درباره نویسنده مارکوس سجویک:
مارکوس سجویک (Marcus Sedgwick) نویسنده کتاب کلاغ سفید، زادهی 8 آپریل 1968، تصویرساز، موزیسین و نویسندهای انگلیسی است. سجویک قبل از تبدیل شدن به نویسندهای تمام وقت، در یک کتاب فروشی مخصوص کتابهای کودک کار میکرد. او تا به حال چندین کتاب تصویری کودک نوشته و مجموعهای از داستانهای اساطیری و قصههای قومیتی برای مخاطبین بزرگسال را تصویرسازی کرده است.
درباره کتاب کلاغ سفید:
فرشته یا شیطان؟ کدام یک انتظار تو را میکشد؟
یک رمان مهیج دیگر از مارکوس سجویک. این داستان دربارهی زندگی بعد از مرگ کنجکاوی میکند و حوادثی عجیب و باورنکردنی به تصویر میکشد…
ذهن شخصیت اصلی داستان با مسئله رستاخیز و زندگی پس از مرگ مشغول شده است. ربه کا شخصیت داستان همراه پدرش به شهری دیگر به نام وینترفولد سفر میکنند، شهری که فرق نمیکند چه وقتی از سال باشد، آنجا همیشه سرد است و برفهای زمستان هم به سادگی رها نمیشوند. در این سفر ربکا با دوستی آشنا میشود که او را به دنیای وحشتناک زندگی بعد از مرگ میبرد و سوالاتی در این رابطه مطرح میکند.
قسمتی از کتاب کلاغ سفید:
آیا باید رمان مسخره ای را که امروز صبح تمام کرد از اول بخواند یا اینکه فیلم جادوگر شهر از را ببیند، که بنا به دلیلی نامعلوم تنها دی وی دی موجود در خانه است.
پدرش رفته است بیرون. ربه کا نمی داند کجا. به نظر می رسد وقتی ربه کا خانه است پدرش می رود بیرون و وقتی پدرش خانه است ربه کا می رود بیرون. نوعی دوری گزینی هماهنگ.
به چند نفر از دوستانش در گرینویچ پیغام داده است ولی هیچ جوابی نگرفته، که باعث می شود حس کند در ذهن آنها تبدیل به خاطره ای از عهد عتیق شده است. به آدام هم پیغام داده است، جوری که انگار همه چیز بین آنها عادی است، و کمی درباره ی وینترفولد و کمی هم درباره ی فره لیت برایش گفته است، اما او هم جواب نداده است. ربه کا مایل ها ار خانه دور است و از هفت دولت آزاد ولی هیچ کاری ندارد انجام بدهد. حتی کسی را هم ندارد که با هم بیکار باشند.
با این فکر ناگهان آن دختر، فره لیت، به خاطرش می آید. سعی می کند دقیقا مشخص کند که چه چیز او به نظرش خیلی عجیب می آمد ولی نمی تواند. اما هرچه هست می داند که مسئله فراتر از ظاهر اوست. فراتر از پوست نازک و رنگ پریده و چشم های پری وارش. چیزی است که مربوط به درونش می شود ولی ربه کا هنوز نمی تواند آن را تشخیص بدهد.
از بیکاری و کاهلانه از روی کاناپه بلند می شود و قاب دی وی دی را بر می دارد. به یاد می آورد که مچش موقع آواز خواندن گرفته شده و صورتش داغ می شود.
در این فکر است که این فیلم اینجا چه می کند. کار پدرش نمی توانسته باشد، حتی او هم می داند که سن ربه کا دیگر از تماشای این جور چیزها گذشته است. شاید صاحبخانه آن را جا گذاشته است.
به این فکر می افتد که پدرش تا کی می خواهد در این کلبه بماند، وقتی برگردند خانه چه می شود و اینکه آیا باز هم مجبور می شوند فرار کنند یا نه.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.