لاله رخان
درباره کتاب لاله رخان:
داستان کتاب لاله رخان دو نكته قابل تأمل دارد كه بر جذابيت آن میافزايد: اول سِير و روند سالهايى از زندگى ما در اين چند دهه است كه شايد براى بسيارى آشنا و براى نسل جوانتر دانستن آن جالب باشد. سالهايى كه سرنوشت و آينده بسيارى از افراد را به گونهاى رقم زد كه در مخيلهشان هم نمیگنجيد! نكته دوم نيز بستر لطيف و زيباى رُمان در تغيير و رشد قهرمان قصه است، درست مثل پروانههاى كه از پيله بيرون و به پرواز در میآیند. نويسنده در پسِ قصه، خطِ سير جغرافيايى جالبى را دنبال میکند كه مخاطب تيزبينِ شادان، اين طى طريق را به خوبى مشاهده خواهد كرد. در واقع همراه شدن با داستان، مثل سفرى در زمان و مكان براى تمامى رمانخوانهاى حرفهایى است و ضمن نزديكى با شخصيتها، به آن پوست اندازى و نگاهى نو به زندگى از زاويه خود مینگرد.
قسمتی از کتاب لاله رخان:
قرآن را بست و با بوسهای روی جلدش آن را روی طاقچه قرار داد. قرآن قدیمی با جلدی از نقوش گل و مرغ که هنوز رایحه دستهای بی بی معصوم را میشد از آن حس کرد. بعد از مدتها، حضور در اتاق بی بی آرامش کرده بود.
نفس بلندی بیرون داد و صدای گریه و مویههای آرام و زیر البی خواهر دوقلویش؛ افروز را از اتاق بغل شنید. باز هم این دختر بهانهای برای گریستن پیدا کرده بود. با صدای خواهر بزرگش افسر که از خیرالله خواسته بود مغز گردوها را به آشپزخانه بیاورد مجدد به طرف طاقچه چرخید. صدای گرفته افسر نشان از گریه زیاد داشت.
این روزها دل کندن از خاطرات گذشته سخت بود. مقابل قاب عکس بزرگ و قدیمی ایستاد. قابی که برای تک تک افراد آن خانه جدا از ارزشمند بودن، سرشار از خاطره بود.
با دیدن چهره جوان مرگ و ناکام پدرش حاج اسماعیل از روی شیشه تازه گردگیری شده قاب، دستی به صورت او کشید. صحنههای محوی از روز حادثه و مرگ پدرش حاج اسماعیل معمار در ذهنش باقی مانده بود. در آستانه چهار سالگی بود و در آن گرمای چله تابستان فقط صدای خندههای بلند خواهرانش افسر و افسانه و نگاه پرلبخند قلش افروز را به یاد داشت.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.